گونهات بوی پوست
و دود سیگار
و یک وجب بالای گلو
و عطرِ نمِ عرق
و بوی خوابآلودِ گوچی
و شانههام،
سست
خوابم که برد، بوی تو میدهی و مو و چشم و گشنه و گشنه و گشنه و خفه،
دستها روی شانه
بیدار اگر، یعنی از خواب اگر، همین حالا، درست همین صدای خشششـ و گلو و آب،
ناخنِ تیز
خون نباید از لبهی چشم بریزد از خواب بپرم
بپرم،
که دیوار اگر سرِ دیوار ندارد، از توی دیوار بپرم،
اگر ندارد، این در را واکنواکن
واکن واکنواکنواکنواک،
و یککاسه از همین دوباره،
No, Thank You, No Way!
کجا بروم از سرِ پستانت
تا پایین پای گونهات چقدر راه و چاه و سفید
یک جفت دست بود و یک سیگار و پکبهپک
وقتی هنوز خواب نبودیم
پکبهپک،
یک قلپ از سر شیشه،
جوری نگاه کردی گفتم ببوسمت نبوسمت سرم را پایین
نمیآورم،
گیج میروم
پستانهات پریدهاند جلو
دستهات پشت کمر
لباسهات از تنت در رفتهاند
رفتهاند گوشهی دیوار
که کمرت را با این دستها بزنی جلو، سینهات بیاید جلو، دو زانو نشستهای، دستت به شیشهام میرسد، نمیدهم
نگیر
یکلحظه دولحظه سهلحظه چار، و
تبِ تهوعِ سرمای سنگِ سفید، و
سرم زیرِ شیر، و
دلام تمام شیرهای دنیا را
تف میکند
اینجا گِرد است.
من خانه نیستم، کلاغام.
نپر! بپر!
تو خاکها را بر میداری میریزی از لای انگشتها روی گور من، و پَرّ
تا سرِ درخت
گودال، گود است
ایستادهام.
سرم میخورد به سر خاک.
دستهام را گذاشتهام روی سر خاک،
نگاه میکنم،
باد میآید میگوید بخواببخواببخوا
خوبم. دراز میکشم. سرم میخورد به دیوار. از اینجا میخوری تا اینجا،
زیر پوستم که میروی با قطار مورچههای دوروبرت،
باد میکنم
آدم با چشمهای پریشان وقتی مرده است و دستش به سرش نمیرسد و سرش به دستش نمیرسد و میخورد به دو ور گور میخورد،
چه حالی دارد؟
ها؟
چه حالی دارد؟
ها؟
خندهاش میگیرد آدمها که میخندند آن بالا که دنیا مثل خوابِ آشفته است آویزان از شاخههای خُش…
… ک
خندهاش میگیرد آدمها که میخندند آن بالا که حتی بوی تن تو را نکردهاند و خم شدهاند توی گور من که صورتم را چسباندهام از اینطرف و
آدمها سگ میشوند
دندانهاشان سفید میشود،
سوسک میشوند؛ آدم که میشوند چقدر گریه میکنند
حافظ میخوانند
حرف میزنند
خطکش برمیدارند میگویند fkdup شد
نشد،
حواسش بود!
خاک میریزد
خاک میخورم
خاک میشوم
خاک را پس میزنم خفه میشوم !
این، یعنی مردهام اما سرم میخورد به دیوار!
خاک میریزد
خون میریزد زیر خاک، بند میآید،
دستهام را بستهام پشت سرم
زانوم خم شده
راست نمیشود
چانهام را ببند !
این، یعنی مرگ
یعنی
آدمها
میروند
میآیند، میروند میآیند، میپرند
یک بار
از گلوی هم بیرون،
میخورند رویهم رویهم، زمین
این، یعنی مرگ
مرگ، یعنی این
مرگ یعنی می،
آیند،
تکانت میدهند، دست از دهنهاشان بیرون میزند توی گلوت خاک میریزند،
تو خاک را پس نمیزنی
خوبم،
همین جا
–
آبان ۱۳۸۶
December 2007
Visits: 19