Skip to main content

بافندهٔ گیس

شب که مه می‌شود آسمان توی اتاق
موهایش را چل ‌گیس می‌بافم،
شانه‌هایش را می‌فهمم
.
صبح که خانه فاش می‌شود، دست می‌مالد روی ته‌ریش چانه تا سر سیب، 
گلویش‌ را می‌فهمم
.
خیره به پنجره در فکر فکرهای جان‌دار دنباله‌دار گره‌خورده به فکرهایی که سر آرنج و مچ‌های من جا گرفته‌اند، 
بافته‌ها را یکی یکی وا می‌کند می‌نشیند روبرو با کوه موهای دور سر،
انگشت‌هایش را می‌فهمم
.
تا پای پنجره می‌رود با این عزم که آسمان درخشان را انکار کند خیابان غلتیده را تخمین بزند برگردد میخ بکوبد به حافظه‌های نمرده نزنده

انگشت‌هایش در اشتراکی تثبیت‌شده با انگشت‌هایم خواب موهای روی سینه‌ را خلاف خواب گل قالی آشفته‌ می‌کنند،
جناغ سینه‌اش را می‌فهمم
.
نگاه کن به 
به ته چشم‌ها
ته مردمک‌ها
.
نگاه نکن
کاسهٔ‌ زانویش را می‌فهمم
.
خیره می‌شود به
به دقایق پس از دنیا

کف پا 
و قوزک مایل به بازگشت به دقایق پیش از دنیا را می‌فهمم


 ۲۰۲۲

Visits: 59