آن جا را
– که علف از زمین،
ستاره از آسمان
نگاه کند و
کسی نیست و
کسی نگاه نمیکند ببیند چرا گلویم را نمیگذارم روی این تیغ –
می
خواهم برای نشستن
جای روی زمین را، می
جای زیرِ زمین را، نِمی
از جهانْ بیرون می
از زمینْ بیرون نمی
خواهم
.
تیغ از تهران میزند
تبر از تورنتو میزند
گوش که ندارم، اگر با این انگشت، صدا را که تیز است و خشششش دارد،
با شِ ای که شیرین است،
شور هم است،
شادیانه هم هست، به
گوشِ سر فرو کنم،
با خ میآید از خود بیرون،
میرود
خِشششش
.
دیوانه ! دورم را بسته جهان ! رها نمی کندم !
.
این جا کجای جاست؟
میبینم !
.
سیاه را میبینم
سفید را میبینم
من نمیبینم
من این دیدن ِ دیدن را میبینم
جدا جدا میبینم
نمیبینم درهم بروند یا درهم رفته باشند
.
وقتی میبینم، میبینم مریضم، سرم گیج میرود
نارنجِ نارنجی را، آبیِ سرخابی را، سیاهِ سفید را باهم میبینم چون سرم گیج میرود مریضاحوالم،
درهم میبینم
حالم که خوب باشد از هم جدا میمانند، جداجدا از هم، همه
.
خواهرت را از شاخۀ اقاقی بچین، زیرِ زبانت بگذار
زبانت را چرخی بده، بِسم اقاقی را ببَر روی زبان
خواهرت را بمال به سَقِ دهنت تا پاک و پهن شود، موهایش را تف کن
.
جهان، سر این کوچه، ما را گم میکند تا من از کدام پاسبان سراغ کدام زندگان را بگیرم
قلبم گُرُپگُرُپ بکوبد به میلهها که همین حالا روزِ صدهزارسال از رویِ شب پرید
یک پنجه رنگِ آبی به صبح میمالد پدرقحبهای که رنگ از بیرنگی وا نمیشناسد
.
حواله به نارنجی دادم
گفتم آبی، رنگ مردهایست، کبود از وحشتِ شما
گفتم آبی، مردهایست رنگی،
سیاه از سرمای سرِ این کوچهای که جهان ردِّ ما را گم میکند تا پاسبانی ته کوچهاش سبز میشود
.
از شما که بیرون نمیشوم، از جهان، که رها نمیکندم بیرون،
.
دورم را گرفته دیوانه از خودش بپرس چرا نمیگذاردم به زاری
.
دندانهای همه از همینجا که دهانشان شروع میشود ریخته به دهان رودکی
ما کوه میکنیم تا حافظ را از زیر این غزل بیرون بکشیم بنشانیم کنار این غزالِ ناب
مهدی اخوانمان را برداریم بتکانیم بیاویزیم از هلالِ ماهِ معصوم
زیر گلوتان از همین سوزنیهای سمرقندیِ خودمان، چند تا؟
با*با را اگر بگذاریم کنار شما، مثل سیگار به لب میبرندش رفقای کمرباریک، لای دو انگشت،
دودش به چشمم که چشمم سفید است
.
اگر بگردیم همینجاهاییم
اگر نگردیم همینجاهاییم
پشت تورنتوایم
پای تهرانیم
.
شما شهرزاد قصه گو که نیستید، هستید؟
چرا کورید؟
نمیبینید؟
شاه
تیغ را
امشب
مثل دیشب
به خاطر شما که شهرزادید و از با نامونشانهایید
از بانوان دریغ فرموده
آیا شما چه چیزتان بهتر از این همه بانوی ابرو کمانِ گیسو کمندِ کمر باریک که پشت این در نوبت گرفته منتظر آن تیغ
که بر فرقِ فرق فرو مینشیند
زیرا،
.
زیرا مقبولتر از همه همان که تیغ شاه گلویش را بوسید و گردنش را تف کرد؟
چرا؟
جواب این تنِ نخریده و گلوی نبریده و دامنِ ندریده و زنِ نپسندیده و پهلوی پارهنشده و متاع رویدست مانده، به گردن شما است؟
حالا شما بگویید ما گوش میکنیم چشم
.
ما از خدا درخواست کردهایم
بارها
که سرش را بتراشد موهایش را بریزد به جهنم
یا همزمانِ زمین ععتصاب قضا کند که شما را رها کنند
شما؟
کورید شما؟
جهان، از کجای جهیدن، شما را پرت کرده به این تیغ؟
حالا که این پرتابِ از شُما، مای شما را پرت مینمایاند در این جا، تیغ از کجای ما بیرون میزند به این جای شما؟
اینجا کجای گلو است؟
ما از کجای همیشه لببهلب این کوزه میگذاریم اگر گلوی کوزه لببهلب آب نیست و
کوزه را به سر دوش میبریم، چرا؟ وقتی که کوزه لببهلبِ آب نیست؟
قصه را گوش میکنیم همین امشب آیا؟
که تا به صبح اگر نرسید، شب خوبی بود آیا؟
آیا شما به شهادت آمدهاید؟ یا رسیدهاید؟
شاهدید که ما در این قصههای تلگرافی هر روز به شهادت این همه را میدهیم؟
میدانیم امروز روز هفتوبیستم گرسنگی است
امروز روز هشتوبیستم گرسنگی است
امروز روزِ از همان اول گشنه و جوعداشته و روزِ ازاول؟
ضعف میرود دلم، شما هم گشنهاید؟ یا شاهد گرسنهاید؟
یا شاهدید که این گرسنگی اینجاست که هست؟ به شهادت آمدهاید؟ یا رسیدهاید؟
.
ما کجای این جاییم؟ این جا کجای جا است؟
شما چرا این جا که میرسد، نمیرسید؟
تا همین خطِ آخر که ما رسیدهایم، و
ورق بزنیم؟ از این جهان که میجهاندمان از خود بیرون
از خاک بیرون
فرو میکشد ول میکند آن زیر
میترسم این زیر
اینها خود از این میترسم ترسشان گرفته !
کورید شما؟
شهرزادید شما؟
هزار شب، هزار بانو، شب را نِشسته سرکردهاند، منتظر شاه
قصۀ شما به سر نمیرسد و آخرِ سر
تنهاتنها به شاه مینشینید شبیه بانوها،
شاه را به زاده مکرر میکنید و
لبِ تیغ را لای دو لب قایم میکنید و
از خود به در میشوید و در میروید، که تیز است لبۀ تیغ تیز؟
این چه قصهای است؟ شما چه میگویید؟ به ما چه میگویید؟
.
امروز
خدا
که پشت میلههای پشتِ دیواری از حال رفته، دلش ضعف رفته، گشنه، کودکی شده بیرون از شکم ما،
ما را به حالِ خود گذاشته
.
ما خودبهخود شما را شماره میکنیم از سرتاپا بر شاه نشسته به تکرار، شبیه بانوها
.
امشب
این در را وا میکنیم آن آغوش را میبندیم
این قصه را نمیگوییم
آن تیغ را چکار میکنیم؟
ما تیغ را چکار میکنیم؟
قصه را چکار؟
ما، ما را چکار؟
–
آبان ۱۳۸۴
November 2005
Visits: 58