مردن،
با چشمهای مکرر،
از دَهَن ِ مضطرب، با ارتعاش ِ حرف
و جوی تازهای جاری میشود، و چکیدن
یک دست دور زنجیر ِ دستها دست میغلتاند
تا سلسلهی جرنگاجنگ گره بردارد
مردن،
با دستهای مکرر که با اضطراب دور گلو رفتهاند،
دست به سوراخ ِ تن فرو کردهاند،
تا از حضور ِ انسان خویش باخبر شوند
از درخت،
از خنده،
از خندیدن،
از خواب، شرمندهایم
از دست و زانو و زیر بغل،
از گریه،
شرمندهایم
چرا هوا به گُه کشیده میشود از خندههای انسانی،
و اینهمه از اضطرابِ خنده شرمندهایم، چرا
دستها رو به زمین، نه رو به چپ و راست، نه رو به آسمان، که بالا است
همیشه رو به جانبِ پایین،
وقتی که خستهایم،
و ترسیدهایم،
و عق میزنیم
ایستاد.
یا ایستاده است.
با تکههایی از تن، چروکخورده و پژمرده
تکههایی از تن، نازک، در حالتی شبیه پارهشدن
از جاهایی زیر پوست، چیزی مثل مشتِ گرهخورده بیرونغلتیده
دهن به قهقهه وا
دهن به قوقوقوقولیقو، سحر نخواهد شد قوقو، وا
بسته، وا، بسته، وا، وا، وا، وا، بسته،
وابسته میشود
.
از حوالی شمال شرق، تا آنجا که زمین پیچ میخورد، درازیم، غلتیده
.
ترسیدهاند
ورم کردهایم
از مرگ انسانی خود حیا میکنید
.
و حالا
امید بستهایم که فردا صبح، صبح ِ فردا، آبی باشد
.
و یادمون میاد که آبی همونیه که تا بوده بوده آبی بوده
.
امید بستهایم که صبح ِ فردا سبز باشد، شاید بنفش
خانمهای عزیز ِ حاضردرجمع، به بنفش مایل نیستند!
صبح فردا نارنجی باد، بادا، بادابادابادا باد !
و یادمانمیازهیچچیزکهفردابهشبشب
.
بعد از این به مرگی فجیع میمیریم و هر کدام خانهای مفروش به رسم یادگاری برای جگرگوشهها به ارث وامیگذاریم
.
زنهای عزیز خوبمیدانند که آرزوهای ابتر
به گور نمیروند
در همین خانههای مفروش
از سر نو پیر میشوند از سر نو پیر میشوند از سر نو پیر
.
چیزی مکرر از مرگ مکرری به آدم نازل شد،
شده است !
.
گوش از گوشواره آویزان،
و افتاد تا نوک پستان،
دل، پیچید
سر، گیج رفت
زانو، خمید
آسمان، بارید
.
دیوارهای زندان را از نو ساییدند و صیقل زدند و
دروازهاش را واکردند با صدای خفیفی بههم کوبیدند !
و مرگمرگمرگمرگمرگمرگمرگمرگ
مرگمرگمرگمرگ
مرگمرگمرگ با
مردن برابر است مگر !؟
–
شهریور ۱۳۸۳
September 2004
Visits: 42