برای نمونه، لبهاش
مجموعهای از شعور و شهوت من
با تیغی از وسط قاچخورده به دو نیمهٔ نامتساوی
و درشت
و در هر دو حالت بسته و وا، و نیمهوا
و در حالتی از خندههای درشت قهقهه
و در حالت جمعشده از غم، یا خشم، یا بوسه، چینهای عمودی خورده
.
لبهای کارکرده، مجرب، زماندیده، جهاندیده، بوسیدهشده، گزیدهشده، با ضربههای پی در پی مشت یا سر زانو حیرتکرده چاکخورده خونیشده خشکشده مکیدهشده خوبشده
.
لبها، که درد بی درمان حافظهٔ من است وقتی در خواب یا در بیداری یا در میانهٔ یک گفتگو یا کاری سخت دشوار، جرقه میزنند در سر من و ازحرکت میایستم ناگاه
یا به حرکت میافتم ناگاه وای
.
و صورتی که همراه لبها در ذهن من جرفه میزند، تنی وصل به صورتی که جرقه میزند
.
و صدا، یا آهنگ کلام، یا خود کلام، یا انگشتهای باریک و لبهای خستهٔ کبود چینخوردهٔ پهن
گوشتاگوش شهوت و شعور و شهوتِ شعور را زندگی کرده، پَر و دُم ساییده، لبهای پَر و دُم ساییده
من؛ از این سر تا آن سر اتاق، وای
ـ
۲۰۱۶ تابستان
تورنتو
Visits: 39