در خواب به دیدارم میآیی
دستهات طعم عشق دارد
بیدار که میشوم
از انتهای کوچه پیچیدهای به جانب ابرها
صدایم به صدایت نمیرسد
*
به دیدارم میآیی
نَفَست بوی عشق دارد
بیدار که میشوم
در انتهای کوچهای
*
میآیی
نگاهت رنگ عشق دارد
بیدار که میشوم
در انتهای کوچه میمانی؛ سنگ
*
صدا میزنمت
نگاهم
هوا را به دنبالت میدَرَد
صدایم
در ازدحام کوچه گم میشود
گم میشوم
پیدا نیستی
پیدا نمیشوم
*
در خواب به دیدارم میآیی
خواب، چون نَفَسی تنگ در گلوم میگیرد
بیدار میشوم
.
Gildwood Village Scarborough 1996
[1] اسم شعر در انتشار اول کتاب «در خواب» بود
Visits: 7