فردا، که زهرمار است، دروغگو هم هست
به خواب من میآید
گاهی
با جامهای به رنگ چشمهام،
رنگ گلبهار،
میگوید
خوابْ خوش ْ
به خواب میروم
به خواب میروم
به خواب میروم
در مسیر سرخ وُ سبز، وُ باز
خواب آفتابْ میبینم
حالا نه این که خوابْ بد باشد
یا امروز باید روز دیگَری میبود،
اما چرا نمیشود یکبار
اِمروزْ فردا باشد
؟
فردا
سرم را به سینهٔ درختی میچسبانم
که درخت نیست
و
مثل برگهای درخت مرا نازْ میکند
فردا
نمیآید
،
میآید،
امّا
وقتی درخت
برگی باشد در باد و منْ کنار پنجره بانویی
.
Bogert North York 1996
Visits: 21