حالا بیا عشقبازی کنیم
با دستهای تو، همین دستهای ابریشمی وُ
دستهات را
روی زانوهای من
بگذاریم
.
.
.
.
.
تو چشمهات را ببند
انگار کن دستی مثل نَفَس
لای موهات
چرخ میزند
بگردان
.
.
.
.
.
چشمهام بسته میشود
انگار کن هُرم خواب از نگاه من روی لبهات میریزد
و میریزد اندکی از نگاه من
خواب، نرم نرم، نفس میزند
خوابِ خواب از پشت پرده میآید
چرا نگاه میکند
؟
.
.
.
.
.
دستت هنوز سرد است
تو چشمهات را نیمهوا نیمهبسته به سقف بدوز
من چشمها را وا میکنم
نگاه میکنم
تو چشمهات را ببند
تکان نرمی بده به ساقهٔ پاهات
لابلای خوابورزیدن، دست مرا بگیر، وُ
بنشین
.
.
.
.
.
هنوز دستهات سرد است
ول کن
رها کن
نیمهکاره رها کن
ول کن
.
.
.
.
.
حالا انگار کن که من
روی ابری از آبی نشستهام – پستانَم قطرهقطره شبنم بسته
خطی دور لبانَم و زیر چشمانَم بکش
سرِ انگشتت را بکش زیر خط چشمانَم
بکش نگاهم را
تا روی سینهام بکش
قطرهها را قطرهقطره پاک کن
انگار کن که من روی ابری از آبی نشستهام
آبی نیست
!
.
.
.
.
.
و هیچ نِمیدانَم
تنم نمیگنجد
خواب میپیچد
پلکهام میافتد
تکان نرمی بده به ساقهٔ پاهام
تکان نرمی بده
زیر چشمهات خطّی است که خاک گرفته
نفس نزن نفسم میگیرد
چین افتاده روی سقف
.
.
.
.
.
حالا انگار کن که روی ابری از آبی نشستهای
پلکهات را نیمهوا نیمهبسته نگه دار
خطّ لبهات را بکش با لبخند
تکان نرمی بده به ساقهٔ پاهات
.
[1] اسم این شعر در انتشار اول «ابر آبی» بود