Skip to main content

تنها

وقتی کوزه‌های آب، سنگین، روی شانه‌هاتان بود

من با شما نبودم

وقتی کوزه‌های سنگین از روی شانه‌هاتان افتاد
.

ستاره‌های طاق وُ جفت را می‌شمردم
همین حوالی

زیر آسمانی
.

اقبالم گاه نیک می‌افتاد گاه بد

گاهی آنقدر بد که کسی کوزه‌ٔ آبی را زمین می‌گذاشت تا سنگی به جانبی که من‌ام پرتاب کند

Gildwood Village Scarborough 1996

Visits: 17