تاریخ ریخت، قناری قادر
از کوزهای که گلوی تو بود
بر سینهٔ خیابان
.
.
.
تودههای وحشت آدم و مُشت و خون و چشم دریده روی گلوی پرندهای که رودی رونده بود
در جسم یک قناری قادر
.
.
.
مَردُم، نام تشنهای است به خون
که گشنه است
.
.
.
و هیچ نمیتوانم از سرت بگویم
زیرا تو را از پا به دنیا آوردهام
.
و هیچ نمیتوانم از دلت بگویم
زیرا من آن روز آنجا نبودم
.
و هیچ نمیتوانم از چشمهات بگویم، هیچ
.
و هیچ هیچ از خرخرهات نمیتوانم، زیرا من را جویدهاند
.
دستها از راهی که دوروکور است در رگها فرو میرود آرام
فردا، تو مثل باد
من، مثل برگ
.
.
.
توجه توجه
تاریخ از گلوی تو ریخت وقتی صدای تو در هوهوی اضطراب جاری شد و شد مادری که زهدانش تو را زایید، داد دست تکههایی از وحشتهایی که آدمهاش در یک جمع پر تکثّر دور گلوی تو قفل شدند
با آن نای
با آن نای
که در زوزههای خود طبل میشود، میکوبد
–
زمستان ۲۰۱۱
Visits: 48