رفتار با زبان در داستان «زن»[1] مثل چيدهمان وسايل خانه راوى است: «در اطراف من همه چيز به شكلى بىقيد و بیتصنع كنار هم چيده شدهاند. اسباب خانهام رنگ شاد دارند. مبلها مثلا از يك سرويس نيستند و قاشق و چنگالها همين جور، اما تركيبى دارند كه گويى با هم مىخوانند.»
در اين داستان همه چيز در زبان اتفاق مىافتد زيرا قرار نيست واقعهاى روى دهد. هر چه هست، رقص زبان ذهن راوى است، ذهنى كه نه خاطرات را، كه ماحصل و بلكه نتيجهٔ آن را بررسى مىكند بى آن كه به ظاهر نظمى رعايت شود. پس ما نه در خطى داستانى، و نه در پيشروى در طول، كه در حجمى پراكنده مىشويم كه ذهن راوى بىتصنع و بىقيد كنار هم مىچيند تا سرانجام ما در تركيبى كه گويى با هم مىخوانند و از پس تحليلى بر مىآيند كه موردنظر راوى است، بازيافت شويم. نه ببخشيد، كاشف دنياى درونى راوى پريشيدهاى شويم كه نام ندارد و هميشه با خود و با ديگران، حتى مادرى كه به ظاهر بايد محرمترين باشد، در تضاد است: «مادرم میگويد كه من زن خوشبختى هستم هر چند بختى كه من دارم با سليقهٔ او جور نيست. در واقع او دوست دارد مرا تيرهروز بنامد اما نمیتواند چون من جلوش در مىآيم و برايش روشن مىكنم كه او از زندگى من هيچ نمىداند، چه بدبخت چه خوشبخت.»
راوى مبارز است يا بوده. عضو فعال گروهى زيرزمينى كه براى رسيدن به وعدههاى مورد نظر بهاى سنگينى پرداخته. بهايى در اندازههاى زندانى شدن و شاهد مرگ بسيارى از دوستان بودن. دوستانى كه بيست سال پشت چشمهاى او زيستهاند و هيچگاه يادشان او را رها نكرده است. راوى مثل آنان كه كشته شدهاند، به مبارزه و به وعدههاى داده شده ايمان نداشته. نه كه نداشته، به آن اندازه نبوده كه هدف مبارزه از زندگىاش عزيزتر باشد و به خاطر آن كشته شود. براى همين هم از طرف همهٔ آن كسانى كه كار را نيمهتمام رها نمىكردند و رسيدن به هدف را تا مرز كشته شدن ادامه مىدادند و نمىخواستهاند مثل او با تكهتكههايى ناخالص در وجودشان زندگى كنند، مامور مىشود زنده بماند تا به دو چشم خويش تحقق وعدههايى را ببيند كه آنها در راهش جان باختهاند. او مىگريزد، به تركيه و جاهاى ديگر، هر كجا، و زندگى مىكند، سالها، شايد بيست سال تا زمان به مرز سال دو هزار برسد و او ملتهب در انتظار انفجار دنيا كه وعدهاش داده ، میماند. اما دنيا منفجر نمىشود يا چنان كه او منتظرش بوده و به او وعدهاش داده شده، منفجر نمىشود و او واخورده بر جاى مىماند، واخوردهتر از پيش، زيرا تا سال دو هزار حداقل بارقهٔ اميدى به وعدهٔ انفجار داشته. اما حالا نااميدتر از پيش به گذشته و به آينده مىنگرد و آن دوستانى هم كه پشت چشمهاى او زندگى مىكردهاند و منتظر بودهاند تا در سال دوهزار به او ثابت كنند كه مرگشان در برابر هدف موعود هيچ بوده، اكنون به واخوردگى او بيشتر دامن مىزنند. او با دريافت اين نكته كه آن همه مبارزه و انرژى كه در راه مبارزه گذاشتهاند، بيهوده بوده، به اين نتيجهٔ تلخ مىرسد: «اما چيز ديگرى هم هست. مىتوانستيم بمانيم. چيزى فرق نمىكرد. مردن ما چيزى به جهان اضافه نكرد. شايد هميشه همين بوده. شايد ما بيهوده مردهايم.»
زبان در اين داستان كوتاه با در نظر گرفتن موقعيت راوى، به درستى عمل كرده است و نه فقط رسانندٔه پيام، كه خود پيام است. در قالب اين زبان، محتوا بيان نشده بلكه شكيل شده. ما از طريق زبان، پريشانحالى راوى را در مىيايبم، كه چگونه اجبار به مخفى زيستن و عادت به آن او را در تضاد با خود و با جامعهٔ پيرامونىاش قرار داده است. چگونه تحت نظام فكر سازمانى زيسته، هرچند آن را تمام و كمال نپذيرفته. چگونه در تضاد با خواستههاى خود است. مىخواهد و نمىخواهد. مىگويد و نمىگويد و آنچه را مىگويد، حتما آن چيزى نيست كه مىخواهد بگويد و اين همه براى اين است كه زبان نه شارح او، كه نمايانگر خود است. در واقع زبان از امكانات خود براى بيان خود استفاده مىبرد. زبان از انفجار جهان در سال دوهزار همان استفادهاى را مىبرد كه روياى ما براى بيان پيامهاى خود از تجربيات خاص ما بهره مىبرد. چنان كه رويايى كه در ابتدا نامفهوم مىنمايد، با تعبیر سامان پيدا كرده، گاه ما را شگفتزده مىكند. زبان از پوچى پيشگويى انفجار در سال دوهزار براى بيان پوچى اهداف سازمانى راوى بهره مىبرد، بى آن كه اشارهٔ مستقيمى به منظور اصلى ذهن راوى داشته باشد. اما راوى كه تحت سيطرهٔ زبان عمل مىكند، چنان كه تحت سيطرهٔ تفكر سازمانى خويش زندگى مىكرده و در اين راه بسيار چيزها را باخته، از تحليل پوچى خبر انفجار جهان در سال دوهزار به اين تحليل میرسد كه پوچ بودن اين پيشگويى همچون پوچى اميدهاى واهى او و همرزمانش است كه به چنين خرافههايى دل خوش كرده بودند: «مردن ما چيزى به جهان اضافه نكرد. شايد هميشه همين بوده. شايد ما بيهوده مردهايم.» در اين جا زبان به گونهاى استعارى، حقيقتى را براى راوى روشن مىكند كه همانا او را در عداد مردگان قرار دادن است، كه تو هم كه مدت بيست سال پس از مرگ دوستانت دل به اميدى واهى بسته بودى، همچون آنها مردهاى، زيرا زندگى كه فقط زنده بودن نيست. كيفيت زندگى است كه آن را مهم مىكند و تو در تمام اين سالها حمال تفكرى بودهاى كه اينك به پوچ بودنش پى بردهاى. باز زبان در اينجا به شيوهٔ خود اين تجربه را به راوى منتقل مىكند: «حالا اگر شما توى هواپيمايى باشيد كه سقوط كرده و در بيابانى افتاده و نصف سرنشينان آن مردهاند، حاضريد گوشت آن مردهها را بخوريد تا نميريد؟ من حاضرم. گوشت گوشت است. چه فرقى مىكند. من كه نكشتهام. آدمخورى نيست اين. اين نفْس كشتن، جان ديگرى را گرفتن، يعنى چشم در چشم كسى -حالا بگير گوسفند- انداختن و گفتن كه من مىتوانم كف پاى تو را با شلاق سياه كنم و يا ميخى را لاى آينهٔ زانويت فرو كنم و تو نگاه كن است که آدمکشی است. آدمكشى يعنى اين، وگرنه مسافر مرده را خوردن، با خوردن پيتزا فرقى ندارد.»
داستان زن، روايت موفقى از بازتوليد زبان در عرصهٔ ذهن و روان پريشيدهٔ زنى است كه به چالش با زندگى مبارزاتى خود و آن ديگرانى برخاسته كه بيست سال است پشت چشمهاى او زندگى مىكنند و جسم زندهٔ او را عاريت وجود خويش كردهاند تا شاهد پيروزىاى باشند كه تا زنده بودهاند، در رسيدن به آن ذرهاى شك نداشتهاند. برخلاف راوى كه زنده بودنش را ـــ هرچند با روانى فرودرهم پيچيده اززجر ــ مديون شكى است كه داشته، وگرنه چه بسا اكنون او نيز به همراه دوستانش سوار بر موجوديت فردى ديگر مىبود تا از طريق چشمهاى او شاهد شكست اهدافى باشد كه به خاطرش جان باختهاند. پرهيز زبان از رعايت هنجارهاى دستورى و منطق استوار بر زبان نشان از بهمريختگى همهٔ ايدهآلهاى ذهنى زن دارد كه روزگارى به خاطر آنها شكنجه و حتى كشته شده. تعداد دوستانى از او كه به خاطر دفاع از ايدهآلهايشان كشته شدهاند، به تعداد جملاتى از ذهن اوست كه ناقص مىمانند و به فعليت نمىرسند. آنها كه مىتوانستند بمانند و از باران و از پنجره و از سيب بهرهٔ خويش را ببرند، نه آن كه در حاشيهٔ او يا سوار بر او با حسرت به پوچى آن همه شعار از هر دستی، و از هر گروهی، بنگرند.
خانم قهرمان با همين يكى “زن” به من فهماند كه درك عميقى از داستان دارد و ظرفيتهاى زبان را خيلى خوب مىشناسد و مىداند چگونه ورد بخواند، جادويى، هى خوب هى خوب.
.
علی مؤذنی، ایران، فروردين هشتادودو.
*این داستان در بخش «داستان» این سایت با نام سال دو هزار آمده است
[1] این داستان در وبسایت من با نام «سال ۲۰۰۰» منتشر شد
Visits: 29