انسان به شکل تکّهای از منظره، تو را از دیواری سیاه بالا میکشد تو را به شکل تکّهای از منظرهای سیاه میکوبد به دیوار
م
با لُکنت بیبهانهای بگویی به من که نامَتْ یک مُشت از همین نامهای معمولی است دهتا دهتا و چه فرقی دارد وقتی ما تمام نامها را یکی یکی، و صبر کنی تا من بگویم «هفت»
م
این ترسی است بینظیر در لحظهای که هیچ چیز شما را طنابپیچ، کِشان کِشان، جایی نمیبَرَد
م
پنجرهٔ نمدارِ سیاه، چسبیده به دیوارِ سفید
سفیدی ناتمام در پیچ و خمهایی که سیاه میشود
دست میکِشد به خودش لابلای هجوم خزندهای از برف
م
به چشمهای سیاهم نگاه میکنم که کمرنگ میشوند،
هر سال
م
مینشیند
به آبهایی نگاه میکند که لرزهای سفید روی سرت میریزد تا تو از جا میجهی از سرنوشتِ سنگی سیاه در سقوطی دلشورهدار
تا انتهای راهی که مثل چاهی سیاه
بیانتهاست
؛
جملههای خبری، کوتاه، گاهی زیادی بلند و درهمباف
جملههایی که عطف به من دارند به مثابه راوی
امّا
چیزی از ما نمیدانند به جز این که عطفشان به من است،
بی هیچ چارهای،
بعد از آن که گفته شدیم
م
این رازها ناگفتنی نیستند، به زباننیامدنی، زبانسوختنی نیستند
.
وقتی که گفتیم، جهان میشود از رازهای گفته، چیزی شبیه جهانی که رازهایی دارد نگفته
،
مثل بیرون آوردن دست و پا و دهانهای زیر و رو از زیرِ پیراهن
،
و خَم شدن برای سرازیر کردن سفیدی پستانها و بالا بردن سفیدی کون در امتداد خطِّ نگاه تو،
و انگشتی که ایستاده تا جگر را از لابلای امعا و احشای منقبض بکشد بیرون بیآنکه دستی به منظرهی سیاه کُس بکشاند
،
یا اشارهای به واقعیتی از منظرهای بکند که سالیان پیش کُس بوده، با دقت تمام، با حوصلهای کمیاب، حتی زیر ذرهبین، کُس بوده، و حالا دیگر نیست به جز واژنی کسل
با تکّههایی آویزان،
به جامانده از پارگیهای قدیمی؛ انکار وضعیت متشنج، فروبرنده، و مکندهٔ کُس.
.
بی تردید،
،
به محض آن که گفتیم
،
جهان از رازهای گفته چیزی میشود شبیه جهانی که رازهایی دارد نگفته
م
جهان چیزی نیست از جنس تکّههایی که خونالود، که از اعضای داخلی ما آویزاناند
جهان پیوند غریبی با خودزنی دارد و تکّههای خونالود که اعضای خارجی ما آویزاناند
،
جهان چیزی است سریع با سرصدا سرسامآور سخت
،
به دیوار میکوبد تو را در هر چرخش از سیاه به سفید، و بالعکس
؛
سرگردان، بیآنکه نامهات در رفتوبرگشتهای سخت، تکان بخورند
،
بیآن که تن بدهی به فوریّت و ضرورتِ دیدار با واقعیتی که از جهان به سوی شهر میرود تا تو نام اندامهای زایندهات را یکی یکی حواله کنی به انسانی که به شکل منظرهای تکّهتکّه،
تو را مثل منظرهای سیاه
میکوبد به دیوار
.
–
۲۰۱۳
Visits: 45