قطار سیاه دراز از تکان میایستد، پیاده میشوم
در کوچههای نورانی شدید، مستقیم میروم جلو
میرسم به خیابانهای شدید، با پنجرههای پیدرپی
به اینطرف که میروم نیست. به آنطرف که میروم نیست،
بعد ناگهان هست.
روبرو، خانهای پیدا میشود که خانهٔ توست تا از پلههای طولانی بالا بروم
پشت در میایستم، تکان میدهم در را بفهمینفهمی
دستگیره را فوت میکنم، وا میشود
وا میکنم در را میروم تو
چشم میگردانم دور تا دور اتاق
تو را پیدا میکنم لای دیوارها و سقف و کف زمین
نشستهای تکیه به دیوار،
اخبار میخوری
دست روی دو زانویت میگذارم، از هم وا میکنم
دست میمالم روی دکمههای شلوارت، دوتایکی وا میکنم
بالشت انگشت را میمالم روی اشیای نیممرطوب خوابیده توی شلوار،
صبر میکنم
سر خم میکنم روی اشیای خوابیده توی شلوار، لبهایم را میمالم به قاعدهٔ بوسههای پیوسته،
از خواب بیدار میکنم
بیدار که میشود، زبان میچرخانم دورتادور ستون رگبرگ پرخون،
باحوصله،
بیشتاب،
دهان وامیکنم،
فرو میبرم تا میان دهان،
با خمِ زبان راهش را به ته گلو میبندم
یکروز یا یکساعت یا یکروز و یکشب و یکساعت سرم با سرش خموراست میشود
سرگیجه میگیرم،
مست میشود
سرم را که پایین میآورم، با زبان میبرمش جایی که خوابیده بود،
لای ستون پاها
با دو دست، ستون پاها را دور سرم تنگ میچسبانم
سرم از صدا خالی میشود
خوابم میبرد
دستهایت را جلو مییاری با چشمهای نیمهبسته
انگشتهای مبهم را ول میکنی روی پیشانی و گونه و گردنم
بیدار که میشوم سرت روبروی من است، چشمهایت روبروی سرم
سوت قطار از سینهام رد میشود
از پله پایین میروم
بیشتاب
با اضطراب
از خیابانها که میدوم که پیام را نگیرد کسی، قطار از زمین بلندم میکند، برمیگردم اینجا
در را وامیکنم، چراغ روشن میکنم، پشت میز کارم مینشینم، گرمای انگشتها و گردی سر شانههای تو را از زیر پیراهنم در میآورم میگذارم توی صندوق جواهرات
.
۲۸ آبان ۱۴۰۰
۱۹ نوامبر ۲۰۲۱
Visits: 135