سیب را بِکن از شاخه، بِمال به آستین، بِبَر به دهان
.
جوری بخور که انگارْ خوردن، رختشستن است توی طشتِ ترک خوردۀ حَلَبی
.
پوست را به دندان بِکن، چرخی بده دورِ دهان، قورتْ بده
.
گوشت را با گوشتوآب بِکن به دندان، چرخی بده لای دندان، آبْ را قورتْ بده، گوشت را از پسِ آبْ قورتْ بده
.
دنداندندانْ بزن تا برسی به دانهها که در مغزِ سیبْ جا گرفتهاند
.
دانهها را به دندان بِکن، تُف کُن
دُم سیب را به دندان بِکن، تُف کُن
تکّهتکّه هرچه ناخوردنی مانده، بجو تُف کُن
.
نگاه کن به درخت
سیبی دیگر بِکن از شاخۀ بالایی
دندان فرو کن
بِجُو
قورتْ بِده
تُفْ کن
.
سیب دیگری را – بِکن از شاخه – دندان فرو کن – بِجُو – قورتْ بِده – تُفْ کن
حالت بهَم بخورَد از این همه دنداندندانْ
دلت بهَم بپیچد
.
بنشین پشت درخت
.
معده را خالی کُن روی زمین
برگرد جلوِ درخت
دراز شو روی زمین
سرت را بگذار روی بازو
.
نگاه کن به آسمان و آن آبی بیحیا و لکههای مارموذی ابر و خورشید خاک برسر، وُ
دل بده به خواب،
بخوابْ
–
زمستان ۲۰۰۵
Visits: 38