Skip to main content

سیب

سیب را بِکن از شاخه، بِمال به آستین، بِبَر به دهان

 .

جوری بخور که انگارْ خوردن، رخت‌شستن است توی طشتِ ترک خوردۀ حَلَبی

 .

پوست را به دندان بِکن، چرخی بده دورِ دهان، قورتْ بده

 .

گوشت را با گوشت‌و‌آب بِکن به دندان، چرخی بده لای دندان، آبْ را قورتْ بده، گوشت را از پسِ آبْ قورتْ بده

 .

دندان‌دندانْ بزن تا برسی به دانه‌ها که در مغزِ سیبْ جا گرفته‌اند

.

دانه‌ها را به دندان بِکن، تُف کُن
دُم سیب را به دندان بِکن، تُف کُن
تکّه‌تکّه هرچه ناخوردنی مانده، بجو تُف کُن

 .

نگاه کن به درخت
سیبی دیگر بِکن از شاخۀ بالایی
دندان فرو کن
بِجُو
قورتْ بِده
تُفْ کن

 .

سیب دیگری را – بِکن از شاخه – دندان فرو کن – بِجُو – قورتْ بِده – تُفْ کن

حالت بهَم بخورَد از این همه دندان‌دندانْ
دلت بهَم بپیچد
.
بنشین پشت درخت
.

معده را خالی کُن روی زمین
برگرد جلوِ درخت
دراز شو روی زمین
سرت را بگذار روی بازو

 .

نگاه کن به آسمان و آن آبی بی‌حیا و لکه‌های مارموذی ابر و خورشید خاک برسر، وُ
دل بده به خواب،
بخوابْ

زمستان ۲۰۰۵

Visits: 38