Skip to main content
شعر

شب‌بازی

توسط مارس 2, 2020سپتامبر 15th, 2022بدون نظر

اینجا،
تمام می‌شود

صحنه خالی می‌ماند

شب با چراغ‌های خاموش، جاری می‌شود

چیزی می‌ماند از هیچ چیز که به هیچ چیز نمی‌ماند
.

من جمع می‌شوم کنار جمع

سر بالا می‌کنیم و این نشانۀ درد است

و این نشانۀ تلخی از درد است
.

سر پایین که می‌کنیم، پایین نمی‌ماند، بالا می‌جهد
و این نشانۀ درد است
.
سیگارها را دوره می‌کنیم
دود می‌کنیم
.
من نشانۀ جمع‌ام زیرا از جمع تنها من‌ام که جمع‌ام

.

سر بالا می‌کنم
و این نشانۀ درد است

_
مهر ۱۳۸۲
October 2003

دیدگاه خود را ثبت کنید