آسمانِ من که سیاه و سرد میشود، آسمانِ تو میرود که بشود
.
آسمانِ تو که سیاه و سرد میشود، آسمانِ من میرود که بشود
،
تقصیر تو از بوسه میگذرد روی لبهایی که گفتی بمانند تا ببوسیشان
(این خاطره اگر ثبت نشود گور میشود تو را فرو میخورد)
،
دزدیدم نگاهت را اول از همه؛
این، دروغ اول
.
نشاندمت روبرو
به حرف گرفتمت تا فردا
این، دروغ دوم
.
فردا
از هوش رفتهای، از رختخواب گوشهٔ اتاق رفتهای آن جا که دست
نمیدوید
نمیخزید
نمیلغزید
نمیکشید
نمیفشرد
نمیبرد به دهان
نمیرسید به حسرت
،
این، دروغ سوم
.
بعد،
شدهام
عاشقت
نشستهای
کنارم
از کنارم نرفتهای
دستت را دور گردنم چرخاندهای
پرسیدهای چرا دوستم نداری – عزیزم – گفتهای بیا بمان نرو
،
گفتهای ببر مرا بگو مال تو ام، با صدای بلند
.
مال منی. برمیخیزی. چرخ میزنی. نشانم میدهی. دورتادور، کمرت را؛ لاغرم؟ میگویی.
میگویم: ها، لاغری
این دروغ چارم
.
دست دور چانهات میچرخانم لبهات را فرومیدهم
،
صورتت برمیگردد رو به آنطرف
،
طرفِ من نیست
.
زهرمار از چشمهات توی چشمهات میریزد
،
دلم میدود روی موهای سینهات، روی چشمِ مالیخولیایی ترسانْ ترسانْ
،
لب میگزی
،
(لب میگزی. از من میترسی. جا عوض کردهایم. باید چروکیده میبودی. باید جوان میبودم. باید میدویدی. نباید میدویدم. قاعده به هم ریخته از قاعده به آن طرف میترسی بپری. نمیتوانی بپری. نگاه کن در آخرین مقاله از پشت مدرنیتهها از سنّتها چگونه ورجهورجه ور میپری)
،
میکشانیام روی زانوت مینشانیام چون او دوستم دارد
،
لبهام را به تندی
به تندی، و با چرخش سریع لب
.
تیغ را از دستم میگیری میتراشیام صافم میکنی
.
تیغ را میدهی دستم.
گریهنمیکنم.
صدام که نمیآید، گریه میکنی.
.
محراب
این جا
رو به سقف
.
پاهات را از زانو بالا میکشی، ستون میشوند، پهن، دو ور صورتم
.
صورتم را پایین میآورم، میبینم
،
پیدا نمیکنم
دست میمالم
انگشتم فرو میرود
،
میگویی: رفت
،
رفت به جهنم
،
انگشتم گُر میگیرد توی جهنم شیرین سرخ؛ نمیبینم
از حظیّ که میبری وصل میشوم به مغز خودم
مغز خودم وصل میشود به قلب خودم
قلب خودم وصل میشود به کُس خودم
گُر میگیرم
.
(باید سردم باشد اما گرمم است) (زیرا تو احتیاج به نوازش داری بعد از این که من از تو بیرون میآیم)
.
روی سینهات خوابم میکنی
لب میمالی به لبهام به سر پستانم
.
زمین میخورم، زمین میخورَد مرا
از این سر تا آن سر، دو ورِ سرم مینشانی رانهات را از این سر تا آن سر میبوسم به دندان
،
فرو میروم با انگشت توی جهنم گلگون
انگشتم میبیند دل تو را آن تو
صدات نالهٔ گنجشک میشود
،
میگویم انگشتم این تو نیست، انگشتِ من نیست
این دروغ پنجم
.
دروغ میگویم
انگشت من است این که دل میزند این تو بماند، بیرون نخزد
.
گریه که میکنی میگویی بیا اینها را بردار برو
.
رفتهای آنجا که انگشتش را هرگز هرگز نمیلغزاند آن تو که جهنم من است
.
دوستت که داشتم اگر نمیداشتم، گریه میکردی
موهام را دور دست میپیچیدی سیلی به گونهها به چپ به راست
سرم را به چپ به راست
سرخ شدم کبود نشدم نفس زدم جیغ نزدم
،
هنوز نمیزنم تو را
.
کشاندی روی سینهات تا سر فرو لای پاهات بمکم تا ته
.
سیلی به گونهام که از سر بمکم تا ته
.
صورت بمالم به پهنای کون و دور کیر خسته،
خوابم ببرد
.
این سرِ شهر را که نمیدانم گرم میشوم خوشخوش
آن سرِ شهر را که نمیدانم سرد میشود خوشخوش
این شهر، وقزده زیبا زیر آسمان سفیدسیاه نپرس چرا
بالا بیایم آن گوشه که نشستهای از شب تا صبح شاید بالا بیاورم
.
خواهم چکید از تو
تا حلقم فرو رفتهای لای دندانهام آرام گرفتهای
،
به دندان بگیرمت؟
با همین دندانها بگیرمت؟
تا ته حلق فرو دهمت؟
خون بمانی توی دلم؟
،
چه میشوم من که خوردهام تو را از شست پا تا ته پیشانی
.
از ته دل بیرون میکِشمت از اینجا
کف دست میگیرمت
ول میشوی چاق و سنگین و گرم و باز و
دور شانههام
میروی سنگین و گرم و با ناز،
فرو
،
سر میچسبانی به شانههام
،
گُر میگیری یک نفس
،
یک نفس نگاه میکنی به من یکباره بیرون میکشی
،
نگاه میکنی خیره به برفاب که بارید روی دلم
.
یک نفس گذشت از نفس تو
بیرون که میکشی یک سال سیال گذشته است
.
میآیم که تو را ببرم
بخورمت که بزایمت پاهام را بچسبانم به هم، نزایمت که بمیری بمانی زیر زهدانم
.
سرم نمیچسبید لای پاهات اگر چسبانده بودی سرم را به سینهات
.
ول نمیشدم لای پاهات اگر ول کرده بودی لبهات را روی لبهام
.
بیدار نمینشستم لای پاهات دستهات را اگر وا کرده بودی
این، دروغ ششم
.
حالا تو دروغهات را بشمار بنویسم یادمان نرود از یاد
.
این شهر خسته است میخواهد برود به جهنم
.
تابستان ۲۰۰۵
این دروغ هفتم
–
اکتبر ۲۰۰۶
Visits: 45