مرگ است اینجا
تو زنده زنده
من دراز کشیده، جان، با لباسهام از تن رفته
ایستادهای
بالا سر
کیرت موازی لبهام
از لای لبهام میرود موازی لبهام
از لای دو لب مثل ارهای گرم و چاق و گِرد و نرم
موازی لبها
میآید
مرگ اینجا
دیدی،
نه؟
لبهام، تکان، نه، نمیخورد، اگر مرده نباشم، چشم میزنم
حالا مردهام گفتم دیدی مرگ
اینجاست
ناگهان ترس برم داشت،
نگو
گفتی روی صندلی،
نشستم
آرام، سرد، خندیده، صورتم مماس با تو
فروکشیدمت دوباره گرم
فرو دوباره گرم
کشیدمت مثل نفس که میتپد فرو که میکشی
چسباندم به تنت تنم را،
مرده اگر نباشم میچسبانم به تنم تنت را
گفتی پای دیوار
ایستادم
مرده
پر از شوق مالاندن تو توی سر
سرم روی سینهات، نمیشود، خم میشوم
گفتی دو زانو روی صندلی، چمباتمه،
بزن نزن بزن
پات را بالا آوردی
پایین گذاشتی
کنار زانوم روی صندلی
سرم، فرو رفته روی پهنای رانهات، چشمم، دوید، دستم، بلند نکردم، افتاده دو ور تنم
اگر نمردهام بلند میکنم دست دور کمرت میگیرم میچسبانمت به سینه به صورتم با کف دست میزنم سیلی به صورتت بلند هاهاها میخندم
مرده که دست بلند نمیکند سیگار از دستت بگیرد به لب ببرد
چرا دادی دستم؟
دلم ریخت نگو
نگو
گفتی اینبار خوابیده
دراز کشیدم
اتاق، نیم تاریک، من، سرد، تو، دراز و پهن مثل غول قصهها، نشستی کف دستم
عاشق این گریههای تو ام
گفتی مرده این،
گفتی این مرده
نگو
ناگهان ترس برم داشت
گفتی مینشینم، لب تخت
گفتی بنشین، پای تخت
دستهات دو ور سرم
دو ور سرم لای دستها
سر گیج میرود خوش
مرده نباشم اگر
میجهد از جا دستم
دور گردنت
می
اف
تم
زنده باشم اگر پیچپیچ میپیچد دور گردنت کمرت دستم
این مرگ، مرده است
نگو نگو دلم ریخت
چشمهات را
هنوز
صدای پات را
هنوز
اگر رو به تابستانایم باد سرد میآید
باز که میماند باد میآید
مو که نداری پریشان نمیشوی
موهام خستهاند با باد میروند
ایستادهای کنار بخاری
آن ور اتاق
گفتهای
شانههات را بیار
جلوتر
زانو خم کن
گفتهام نه نه بیا بیا
ها
شد
نمردهام اگر
میچرخم دورت سرم را به سینهات روی صورتت زیر چشمهات دور کمرت میسایم تنم را دور تنت
له میدیدم چشمهات را میدیدم میخندیدم
بگذر از این عشق
نگو
بگذر از این پشم
نگو
ترس برم داشت
من مردهی آسمان سیاه شب پاییز زرد سردم
نگو نگو
من مردهی نان خامهای آن سر خیابانم
این در به خانه وا نمیشود میرود به خیابان
نگو
گوشت شدهایم چرخیدهایم دور سیخ، توی سینی نشستهایم من و نان
من مردهی خوردن این جانام تا جان بگیرم قدم بزنم تا غروب، که صلات ظهر من است
نگو
ریخت اکتبر اینبار
۲۰۰۶ بار
نگو
ریخت
–
مهر ۱۳۸۶
October 2007
Visits: 61