Skip to main content

عشق همجنسگرایی از گلو پایین نمی‌رود

نشسته‌ای روبروی چشم‌هایم، گرگ موقر، ماه‌وپلنگ در یک تن     
.
دکمه‌های پیراهنت وا، پستان‌های صافِ صاف مثل صدف برق می‌زند روی سینه‌ٔ صاف، گلبرگ پهنِ گلِ سفید که پهن شده جای دو پستانی که نیست
و برق می‌زند  با یک نوک سیاه     وسطِ وسطِ گل، یا وسطِ وسطِ پستان،
که نیست به جز نوکی سیاه، روی صدفی صاف، روی سینه‌ٔ صاف
.
هیچ پستان‌ ِ بوده‌ای مثل پستان نبوده‌ٔ سینهٔ تو زیبا نبود
.

عشق همجنسگرایی از گلو پایین نمی‌رود، بالا نمی‌رود، خورده نمی‌شود، از آن طرف خارج نمی‌شود – از هیچ یک از راه‌های خارج شدن از آن طرف

.

عشق همجنسگرایی جایی همان تو می‌مانَد می‌مالَد به دیواره‌ها لای دندان‌ها
.
یا در تنوره‌ٔ گلو سرخ می‌شود
خسته که شد، ول می‌شود، می‌رود بیرون برای خودش زندگی‌اش را می‌کند،
به سهولت،
یا جور دیگر
.
بازتولید این جا می‌شود که تن ِ من است
می‌مانَد، بیرون نمی‌رود
آدم ِ دیگری به دنیا نمی‌آید که
،
که بیرون از من عشق ببازد به یک چیز دیگری بیرون از من، و
چیزی که معشوق من، یا خودش است

.

عاشق،
چیزی است مثل کاشف
،
پیوند که لازم باشد، از جایی راهی باز می‌کند، چیزی را به چیزی می‌مالد، مثل خون زیر پوست و لب‌های مکنده‌ای که خون را تا زیر پوست بالا می ‌آورد می‌رساند به لب‌های مکنده

،

فروشدن اگر لازم باشد، دندان تا زیر پوست فرو می‌رود،
لازم نباشد اگر،

دست‌ها از لای پاها

بیرون نمی‌آیند،
با ناخن‌های گرد
،
چیزی می‌شکفد بین ناخن‌ها و موهای روی پاهای تو از زانو به پایین، که دانه دانه وقتی سرت را روی زانویت گذاشته‌ای می‌شمارم تا خوابم ببرد،
با نوک انگشت
.
جایی امن‌تر از گرمایی که از لای پاهای تو به گونه‌ام می‌زند نیست، که نمی‌سوزاند

همین فقط هُرمِ گرما از لای پاها که زانوها را بالا کشیده‌ای، سرم مانده که برود آن زیر یا بمانَد این بیرون، موها را بشمارد دانه دانه از روی زانو تا روی مچ پات
.

بوی چیزی می‌دهی که بوی هیچ چیزی نیست غیر از عطرِ خودم‌می‌دانم که با آب‌و‌عرق از زیر بغل و لای پاهای خسته‌ٔ‌ لاغر، بخار می‌شود روی صورتم
.

پستان‌هایم را با دست مالیده‌ام مالیده‌ام مالیده‌ام صاف شده سینه‌ام مثل کفِ دست؛ این رویاست

.
تو مثل باد بهاری یا مثل ابر بهاری یا مثل باران بهاری یا مثل بهاری یا مثل چیزی سردرگم در بهاری
.
یا چیزی هستی که هستی با اینهمه،

با این موها
.

از سر زانو بشمارم تا روی مچ پا با نوک انگشت
با کفِ دستْ مُشت می‌کنم تهِ اعتماد و اطمینان و گرما و خوابیده‌ها و خم شده‌ها و هُرم داغ و وحشت و چیزی که می‌دَوَد از میان شانه تا میان کمر از ترسِ خواب و بیداری

 

اینجا اگر باشم اطمینان می‌بخشم نمی‌خورم هیچ

۲۰۱۱

Visits: 48