این اشتباه را تا ته میکنم میروم/ چار دیوار دور اتاق است یکی چرخیده دور تن/ این ور دیوار منم این ور دیوار هیچ غیر من/ نگاه کردهام در آینه/ دستم را بالا بردهام تا تخم چشم در آینه/ در آینه، صورت، چسبیده به آنور آینه/ من اینور آینهام نگاه میکنم که تخم چشمش در نمیآید/ در آینه اگر نگاه نکنم بیشترم/
معلوم نیست/
بزرگ شدهام تا همینجا که سرم به روزهای بعد میخورد. معلوم نیست
اگر ناگهان بپرم بروم زیر خاک، او کیست؟
دیوارم را شستهام از اینور/ کفشهایم را بغل به بغل کنار کیفها و کرستها و النگوها و شلوارها و پتو جفت کردهام کنار کتابهای زیر هم روی هم/
ساعت که ناگهان دلشوره بیندازد توی گلوم از اینجا میپرم تا ته/
اسمش را میگذاریم ساعت شیش صبح ماه مهر/
تازه از خوابم پریدهام/
معلوم نیست/
خانمیام که فکرم خراب شد
صبحانه امروز
از خواب نه از رختِ خواب که میپرم بیرون، گشنه نیستم
دو دست تو را میخواهم لای دندانهاهای تیز، انگشتهاهای تو را لای دندانهاها، و زبان که مزمزه قورت میدهم مثل گرگ، تو را
خونخوار بوی کفترم پرهایت را تف میکنم همینجا که نشستهام از رختِ خواب پریده
این دستهای مثل بال کفتر چرا لای دندان من چرا دوست دارم
عاشق اگر میشوم مثل نون و پنیر و چای تو را سر نمیکشم اگر به این خاطر است که سر ندارم آنجا؛
به تن میکِشمت اینجا
بعد
کیفم را بر میدارم میروم توی خودم
خانمیام که پایم گرد است؛
راه میروم
نهار امروز،
افتادهای بدون دستهات اینجا روی سفرهی من که نان ندارد اما لقمههای سینه و ماهیچههای ساق پای دویدهی تو را دارد
نان ندارم اینجا جگر دارم که از سینهات کشیدهام نرمنرم بیرونبیرون بیابیا
بیا بیا
محبوب جیغ کشیدهی جگر پارهی منی سرِ چنگالم
درد که میگیری بغض میکنی
گونهام را میچسبانم به گونهات خیس
خانمیام که حالم خراب شد
شام امروز،
من شب میکشم سیگار به سیگار بریز مثل گداخته توی کاسه مثل شراب سر بکشم سر بمالم روی زانوی خونی؛
هنوز تکههای ول ِ تو روی خانمام
دوست دارمتدارمتهایم را مثل قیر داغ نریز پُر شد
نریز پر شد
دوست دارمت
باز این خدا، شدهی تو را داد به من که خونی.خونی. بِکشم به سرم
اینجا که نیستیم فقط من و تو
کوچهکوچه به هم میخورند لای شرغشرغ بادهای گرگر و باران و نرمنرم نرمنرم
مثل کف پای تو نرم میبارد روی مات ماندهی من ِ رو به هوا
گشنه نیستم اما به هم میخوریم و باد به هم میخوریم و باز
راه میرویم؛
خواب ِ خوردن تو را میبینیم
میگویم چقدر بگویم عاشق همین مرگم همین که من نگاه کنم اینجا که تو مرگ میشوی لقمهلقمه روبروی من سینهبهصورت و من خانمی هستم خودخور
پاک و حمام و آب و دوش دستهات و تکهتکه از تنت کندهام هر چه قورت دادهام
مثل آب و گوشت- توی این دهنم که این سر اتاق وا شد و بوی پرهای پرپر محبوبهای که تویی که پرنده نبود اما نشست روی زانوم؛
کندم پرهایش را
سرش را کندم
کندم پاهایش را
دلش را کندم
کندم از حلقش آن زبان زیبا را
گشنهام خراب
خانمیام که خود- اش خراب شد
سه روز بیخواب مانده باشم دستهایم را نشسته باشم نخورده باشم رفته باشم از این سر تا آن سر و باز
روز چارم بیایم سراغ تو
روی زانویت بخزم بالا از پشت سر بگیری دو ور کمرم را و خم کنی تا برسم به سر انگشتهای پای تو و خودم این پایین بشمارم یکی یکی انگشتها را تا
زور نگو یک بند انگشت بیشتر فرو نمیرود جر خوردم
بچرخ نگو
لوله شدم خواب ندارم صدایت از نفسهات بالا نمیرود بگو نچرخ
نچرخ بمان
خسته که هستم باید باشی با دستهای وا پاهای وا چشمهای وا شکم گرم
بچرخم توی آغوشت وقتی ترسیدهام تنگ شدهام تشنه ماندهام و هیچ نمیخواهم جز چرخچرخ
یک ماه نمیشود و این صدا که بیصدا است در نمیآید اما یک دو سه چار نوشت
شهر پا نمیشود پهن نمیشود از این سر تا این سر
این همه سر به هم دست نمیدهند
کسی زبان ما را به دهان نمیبرد
قلم نمیشود دست تو اما نوشت
زبان اینها را میدانم اینها نمیدانند
چپراست چپراست چپراست که بپیچی زبانت را در این خیابان که میرود میرود با پر طاووس قلقلک میدهندت دارندت دوست
این خیابان که میرود آنجا تا ته، سالی که آمدم اینجا تا ته، پیچید دور گردنم زبانم را، یک دور دو دور سه دور
زبان، خودش خودش را برد ته توی گلویم
خانمیام که گلویم را لیسیدهند
یک سر دارم باز سرسام تو را گرفته باز دستم را ول نمیکند باز مردهای؟
هنوز اگر باشی موهات بلندست، پستانهات کوتاه، شکمت صاف است، پاهات ستون مرمر، زیرا اگر خودت باشی و شکل خودت باشی مادرت را با میخ میکوبی به دیواری که خواهرت را با میخ کوبیدی زیر دخترت که با میخ کوبیدی به دیواری زیرا، خانمی که تو باشی میترکد زیر این مادرمخواهرمها – یادم چرا آمد؟ خوابم چرا نمیآید؟ زنم چرا بیرون زد از زبانم؟
خانمیام که زنم زد بیرون
صبحانه امروز، از اول
به خیابان وصلم پنجرهام وا شد
خانهام غرق گل است گلم غرق خانه است – این مزخرفات نمیخورند به زبان
اما لای پایت را که وا کنی میدانم نیستی، اسمت هم نیست، سرم را کِششش کِششش میکشم لای پای من که نیستم، اسمم نیست
نیمههای آفتاب میچینمت مثل هلو
شاخت را میزنم به سرم
دوست دارمت؛
این یکی اندکی خورد به سر زبان
امروز روز اول امروز است
سر چیزی میان چند دست دست به دست به هوا بپرد بیفتد زیر پای صاحبِ سر
گاهی هستم که هستنم صدای شکستن در نیارد اگر از کجا بدانم
مثل مرگ که هست
و نیست هر جا که هستنیست
هر جا که جای تنم کم باشد مثل اینجا که جای تن کم است و چیزی نیست جز همین که نیستم شکم که میخورد به پستان نمیکنم که نخورد به پستان
شهر پهن نمیشود تنگیم چسبیده به یک تن که چسبیده به هم شهر نمی شویم پوز به پوزه صدا به صدای سوت
امروز روز دوم امروز است
خانمیام که روزش خراب شد و صرش را گزاشت روی سر با صدایی مثل سدای ماح، گفت اشتباه شبیه تنی است که پا شدم از رویش
و گفتم به جهنم که غلط میکنند وقتی میکنند
حالا دوباره میکنم خودم تا اینجا و ساقی قهرمان و بهار
–
۲۰۰۸
Visits: 51