عید که به تخمم نبود
ولی
یکی،
یه مرد خیکی شاید هم یه زن خیکی
که واسه جا-شدنشون توی دنیا
لازمه خیلیها لاغر باشن،
آمده بود با پرروئی
داشت در من
سال را تحویل
میکرد و بدجوری هم میکرد
البته بیشتر همون یه مرد بود
چون
سی بیل داشت تا سی پِست ان
سی بیل دار و پِست ان دار فرقی نمیکند.
مهم قابلیتهای خیکیبودن است.
کسکشها با حجم حجیم حماقت
تمام روزهای نو را از من و ما
گرفته و
توقعش این است
من هم مثل خودش خرکیفِ نوروز باشم.
تمام حجم هیولایی ِ خیکیها
در این روزهای تخمیِ عی د
تمام نفس را از من گا داد
و من
در جستجوی یک نفس
یا همنفس
به ماهی توی تـُنگ ِ تـَـنگ نگاه میکنم
با او شنا
میکنم
و مثل او مدام
هوا را با لبْ تمنا
میکنم
خود بوسی
میکنم
و لبهایم میزند نبضم را،
درست
مثل لبهای ماهی
میبوسم و میبوسم و میبوسم
ولی فقط هوا را .
سال
دارد
تحویل
میکند
خود
را
و مرا هم
ولی
کجا
تحویل میدهد
لبها یم را
و بوسههایم را
که میشکافد فضای تـُنگهای ِ تـَـنگ را
–
همسرشت تهران ۱۳۸۴
منتشر شده در وبلاگ «آخرین بازمانده از نسل همسرشت»