اگر دامنم را از سر بیرون بیاورم زلزله میشود
اگر دامنم را از پا بیرون بیاورم زلزله میشود
اگر دامنم را در بیاورم ببینم این دامن تا کجاها سرِ تو را رویِ دامنِ من خوابانده، گریهام میگیرد، نمیبینم
به این کشور قدیمی میروم
از لب مرز که میگذرم کفشهایم را در نمیآورم
بیادب بودن بهتر است از به پاورچینپاورچینپاورچین متهمشدن، میدانم
دستهایم را از جیب بیرون میآورم
لبهٔ جاکتم را بالا میدهم،
گرم است
جاکتم، جاکشم را به یادم میآورد،
سرد است
گلویم هوای تازه میخواهد
گردنم هوای تازه نمیخواهد،
سرد است
گرمم نیست
زبانشان را نمیدانم، آغوششان را میدانم، وا اگر شَوَم
چشمها از کجا میدانند آستر ندارم آن زیر،
و زیردامنیام نیست؟
همینجوری،
نیست،
اما من هستم، دامنم هست، و دامنم تا زیر زانو پایین افتاده
فقط زیردامنیام نیست، دلیلی هم ندارم، فقط نیست،
دستِ کسی را نمیگیرم قدم که میزنم
بیکس هم نیستم،
اما
دستم مال خودم، ها؟
جواب نده.
جواب نمیخواهم.
سوال نمیکنم.
فقط همین.
ها؟
حالا اگر در این خانه را بزنم، در را وا کند، بگوید، ها !
صورتش از سالهای گذشته آمده باشد
من هنوز نرفته باشم
هنوز هیچکس از هیچ جا نرفته باشد به اینجا
اینجا هنوز جای دوری باشد، توی شیشه باشد، قلپقلپ کنار پپسیکولا
صورتش از لای در، صورت او باشد که صورتش از طناب آویزان شد
من نشدم،
من گم شدم
آنجا ریخت بههم
پاره شد از هم
من گم شدم
در بسته شد به روی آن طرف که نیست،
اما هست
همیشه هست با صدای بلندِ بلند
با صدای بلندِ تویِ سر
میخورند دندانها و آنها و من به هم
بوی دامن از زیرِ دامن به گونهام میخورد عین بوی سینه از لای پستانهای به همچسبیده
گریه ندارد این دری که تازه دارد وا میشود به روی من با این صورت،
که از سالهای دور، نیست
سالهای دور، دور میشوند نزدیک میشوند نزدیک میشوند جیغ میکشم نزدیک میشوند
دور میشوند، چرا ؟
نه؟
چرا؟
نه؟
چرا؟
دلم را چرا نمیگیری ؟
دستم را بگیر!
ببر این تو بمال به اینجا
صورتت را بیار بالا
پیشانیات را چین بده، نگاه کن، انگار نمیبینی،
سرت را بیار بالا
حالا پایین ببر دوباره
زیردامنیام نیست، فقط همین.
دامنم تا زیر زانوهام پایین افتاده، فقط.
این را هم هیچکس نمیداند، اما، اگر
وقتی رد شدم از لبۀ مرز، آنور، شب بود
سحر بود
سحر دلدل میزد که بیاید نیاید
سحر، گاهی میآید/نمیآید
شوخی ندارد دروغ میگوید
اگر نیاید چی؟
فقط نگاه کن
به جلو
برو جلو
برو جلو
اگر بیفتی، اگر بگیرمت ؟
بگیرمت که بیفتی ؟
بگیرمت که نیفتی ؟
من احتیاج به صراحت دارم
ابهام کارخرابی میکند
بگیرمت که بیفتی؟ بگیرمت که نیفتی ؟
زیر دامنم زیردامنیام چرا باشد ؟
نیست !
دست خودم را بردهام این تو چرخاندهام همینجور که نشستهام باعجله اینجا و هیججا نمیروم دستم این توست با حوصله میچرخم کجا بروم ؟
بروم ؟
چرا ؟
نیست !
از زانو شروع کن
از کمر شروع کن
از شانه شروع کن
از لای دستهای بههم بسته سروع کن
سروع نکن؛ سروع نیست، شروع است !
تو هیچ نمیدانی
من تو را خر کردهام، فقط همین.
چون دلم گرفته
هیچ نیست اینجا زیر این
فقط من میدانم این زیر چیست چون من خودیام !
خودی که نباشی خود را گم میکنی
میگویم برو گم شو!
گم میشوی
خود، این بالا نشسته، شما کجا نشستهاید ؟
میانِ من نشسته، شما کجا نشستهاید ؟
نگاه کن گم نشوی، گم میشوی !
من فقط همین یک دامن را دارم، آبی است
چه فرق میکند اگر بگویم نیست
از لبۀ مرز که رد شوی به این کشور قدیمی برسی تا وسط شهر بروی، میبینی !
اگر شنیدی که میگویند چشمهایت را ببند، چشمهایت را ببند !
وا کن !
حالا من میگویم، چون من دامنم نیست، تنم نیست، تن تو هم نیست !
لبهایت بوی دود میدهد
یک سالِ آزگار است سیگار ندارم غریبهام در این کشور
شبها که خواب تو را میبینم که مرا نمیبینی، مثل زهرمار سرت را ول میکنی رو به آن طرف که رنگِ دامنِ من نیست،
پک میزنم عمیق فوت میکنم دود را دور
چشمهام پر میشود از اشکهای داغِ غلتانغلتان
از خواب که بیدار میشوم دستوپایم را میشویم
موهایم را شانه میکنم رو به بالا
بیدار بیدارِ که میشوم دلم سنگ میشود مثل یخ
تنگ نمیشود،
چرا بشود؟
–
مرداد ۱۳۸۱
Ont 2002
Visits: 38