در نگاهم نبود، التهاب،
در صدایم نبود
سر ِ انگشتم نشسته بود، و سرانگشتم،
روی لبها، لای پاهام
*
لغزید،
چون بوسهای
که داغتر از لبها باشد و
خیس نباشد و
خیس شود
وقتی در خود میفشاریاش
التهاب را
تا روی زانوها لغزاند
تا بلغزم روی زانوها و
چیزی مثل التهاب
از جایی مثل انگشتهای تو
تا گلوگاهی بالا بخزد
زانوها زانوهام
پشت پلکهام
زیر دانههای عرق که روی لبهام نشسته،
درد میکند
من درد میکنم
*
انگار عشق جایی همین نزدیکیها است،
چون چشمهای که نِمیجوشد
چشمهات میگردد
من لای دندانهات میچرخم
ما درد میکنیم و انگار میکنیم عشق همین نزدیکیها است
و همین نزدیکیها است،
باور کن؛
گاهی یک چشمه میجوشد از کجا نمیدانَم میجوشد اما،
گاهی،
وقتی تو نیستی
.
[1] اسم شعر در انتشار اول کتاب، «التهاب» بود.
Gildwood Village Scarborough 1996
Visits: 12