در زمستان اتفاق میافتد
سرما
تن را
به جستجوی تابستان میکشاند
پیدا میکنیم
پیدا میکنیم
در گرماگرم هُرمِ هماغوشی عرق میریزیم و
میریزیم مثل برگ خزان
روی دامن پاییز
زرد میشویم
زرد، سفید میشود
برف، پهن میشود تا چشم کار میکند
چشم خسته میشود
برمیگردیم چشم میدوزیم
زرد،
سفید که میشود،
به تابستانی آنسوی آغاز پاییز،
آنسوی آغاز زمستان چشم میدوزیم
سرما آغاز شده آغاز میشود آغاز میکنیم به لرزیدن
چیزی مثل تابستان
دوباره میکشاند ما را کشانکشان به زمستان
یخ میزنیم
این زمستان، در زمستان اتفاق میافتد
نه دستهایت نه گونههایت نه سینهات نه صدایت نه هیچ هیچ هیچ
ما از این سربالایی بالا نخواهیم رفت باهم با هم فرو نخواهیم غلتید
یک بار برف باریده
پستانها شکل پستانهایی که از پستانبودن خستهاند
از آن یکی پستان همخانه هم خستهاند
از سر بهجانبِ بالا داشتن هم خستهاند
از دستهای گرم کاسهای هم خستهاند
و دوست دارند خم شوند رو به جانب زانوها، سر روی زانوها بگذارند
و کش بیایند
و مَلَس باشند
پستان که خسته باشد من مردهام شش بار و تازه شاید بیشتر
و بیشتر از همه از این میترسم که از تو میترسم
ما با هم از هیچ درهای هیچ هیچ، از هیچ درهای هیچ
و این زمستان،
و پستان که دراز میشود روی رانها
و خم میشود از سر زانو
و از لای دو زانو سر میکشد درون دهانی گرم
من را به من میدوزد و شیر نمیدهد شیر مینوشد و
این زمستان با من زمستان نخواهد بود
–
اردیبهشت ۱۳۸۳
May 2004
Visits: 35