Skip to main content

چیزی از لب‌های تو حفظ می‌شود اینجا در گرگ‌های خونریز و انگورهای درشت یاقوتی

چیزی از لب‌های تو حفظ می‌شود اینجا در گرگ‌های خونریز و انگورهای درشت یاقوتی

از خواب که بیدار می‌شوم، مرده‌ام

.

خیلی سنگینی می‌کنی روی سینه‌ام

.

با انگشت‌های خیس

موهام را شانه رو به جلو

.

در انتهای صف‌ها

.

چیزی از لب‌های تو حفظ می‌شود اینجا در گرگ‌های خونریز و انگورهای درشت یاقوتی
.
یکی تو را بگیرد ببرد

از پنجره پرت کند توی اتاق

در را ببندد

از خیابان برود

بی آن که همسایه‌ها لباس‌های شخصی‌شان را پشت‌و‌رو کنند و چشم بدوزند

.

نماز بخوان روی فرق سرم رو به روبرو

به یک طوفان بدوز چشم، یا گوش،

دو یا

 سه یا

چیزی از لب‌های تو حفظ می‌شود اینجا در گرگ‌های خونریز و انگورهای درشت یاقوتی

چهار طوفان طوفانی

.

دراز کشیده‌ای کنار من

رو به سقف

چیزی شبیه سیگاری از سال‌های پیش از تولد لای انگشتات            توی هوا، دود

.

با آن لب‌ها که حجم هوا را پر می‌کنند

که برآمده‌اند زیر گونه‌های استخوانی

با آن لب‌ها مثل ماهیچه‌های پرخون پیچ‌پیچ

با آن لب‌های گزنده‌ی بیمار

چیزی از لب‌های تو حفظ می‌شود اینجا در گرگ‌های خونریز و انگورهای درشت یاقوتی

لب‌های ورم کرده‌ی خسته‌ی خوابالود گزنده

با انگشت‌های تو که در تاریکی لب‌های تو را پیدا می‌کنند و خیس می‌کنند سر انگشت سبابه را از عرق اضطراب

از بیچارگی مطلق

از تاریکی

از ترس

.

چیزی شبیه من دراز کشیده روی چیزی شبیه گوشه‌ی اتاق

جایی در فاصله‌ی خواب یا بیداری مطلق

.

حرف‌‌حرف، مثل باران جرجر تا صبح روی سقف سینه‌ای که مرده تا تمامِ تو باشد

حرف‌حرف مثل تسلسل روزها و شب، پشت سر هم، پی در پی، بی‌انقطاع، با این همه شقاوت، که سرسبز، در دل یک روز یا یک شب،

وقتی که من هنوز زنده‌ام همراه تو،

دراز کشیده خوشبخت با زخم‌های مرهم و کاسه‌ی سر خالی

چیزی از لب‌های تو حفظ می‌شود اینجا در گرگ‌های خونریز و انگورهای درشت یاقوتی

.

و یک نفر در این جهان همراه من فقط

.

این پنجره را وا می‌کنی فاصله را تا سنگفرش اندازه می‌گیری سنگینی می‌کنی روی سینه‌ام تا پایین

.

دور درخت و شیر آب و تیر برق، لباس‌های شخصی باد می‌خورند

.

پرت می‌کنی تا ته دره، برمی‌گردم مثل باد روی دشت

چیزی از لب‌های تو حفظ می‌شود اینجا در گرگ‌های خونریز و انگورهای درشت یاقوتی

دوباره دور شانه و پاهات تلخ و ترش و تیرهای غیب را با دست پس می‌زنم از دور شانه و پاهات

بیدار که می‌شوم مرده‌ام در را قفل کرده‌ای

.

من تو را بر می‌دارم بغل می‌کنم می‌چسبانم به چشم‌ها و سینه‌ام از دیوار رد می‌کنم پرت می‌کنم ته دره‌ای که چشمه‌اش تو باشی بی لباس‌های شخصی و دست‌های گیرنده و دندان‌ها و طناب‌ها و چشم‌ها و سلول‌های انفرادی و زخم‌های زیر بازجوهای پرسنده‌ی انسانی

.

چیزی از لب‌های تو حفظ می‌شود اینجا در گرگ‌های خونریز و انگورهای درشت یاقوتی
چیزی از لب‌های تو حفظ می‌شود اینجا در گرگ‌های خونریز و انگورهای درشت یاقوتی

سال ۱۳۸۸

Visits: 26