کاسه باید مسی باشد، یا چینی. صورت باید رنگپریده باشد، یا گُر گرفته، و درهر کدام از این احوال، باید مات باشد، یا مبهوت
.
چشمها خونگرفته باشند، یا به زردی نشسته. فراخْ گشوده باشند، یا پلکِ بالا فرو افتاده باشد تا نزدیکیهای پلکِ پایین
.
کاسه روی زانو باشد، محفوظ بین دو دست، یا بالا آمده باشد، روی دو دست، تا حوالی چانه
.
اشکها باید بلغزند، از برآمدگی گونه تا انحنای چانه، و فرو بیفتند درونِ کاسه، یکییکی، یا بههمپیوسته، و پیوسته راه بگیرند از چشمخانه تا کاسه
.
کاسه که لببهلب شد، کاسهٔ صبر لبریز است
.
.
چشم بهم میزنی دست بهم میکوبی سر به عقب میخَمانی به جلو بر میگردانی جَرنگجَرنگجَرنگ از حوالی دستها و پاها که دست میسایند و تیپا میزنند، بر میخیزد صدا به هوا
.
.
از دیوار بیرون میزنی دواندوان پر میزنی تا ته آن راه که پیچخورده زیر یک طبقْ آسمان نفس تازه میکنی پشت به دیوار یا به درخت، مینشینی گوشهٔ اتاق یا گوشهٔ مبلِ گوشهٔ اتاق
.
سر باید خمیده باشد روی سینه، یا کج، روی شانه
چشمها دوخته باشد به روبرو که از پس ِ پشتِ حافظه راهکشیده تا مقابلِ چشم
.
گاهی صدایی از سینه بیرون بیاید، یا نفسی بلند
.
باید که ببینی یا بشنوی یا ببینی و بشنوی
.
کاسه را بالا بیاوری تا حوالی چانه. اشکها قطرهقطره.
.
کاسه که پر شد، کاسهٔ صبر پُر است
!
!
!
کاسه را به دیوار میکوبی از جا میجهی
.
۲۰۰۲