تابستان
در زندان
گرم
گرم
گاهی باران میبارد
چهار خیابان را پیاده میرویم و خیس میشویم
برمیگردیم
لباسهای خیسمان را با خشک عوض میکنیم
همیشه
کنار پنجره، گوشی در دست، زنگ میزنیم به بیمارستانی همین نزدیکیها
عطسه میزنیم
رفتن نفسگیر است
زیر باران در گرمای تابستان سبز و قرمز
نفس داریم و
اعتقاد عمیقی داریم که آسمانغرنبه جزغالهمان نمیکند
*
پاییز
در زندان
مرطوب
مضطرب
پاییزِ مضطربِ زرد
برگهای خشکِ مچاله زیر پا خشخش؛
ایستاده در صف اتوبوس
بیکار و بیخیال
برگها را زیر پا له میکنیم
انگار موش لاغری را له میکنیم
به دور و بر نگاه نمیکنیم
جریمه نخواهیم شد
قانون از برگ خشکِ توده در مسیر خیابان حمایت نمیکند
از موش زیر پا نیز حمایت نمیکند
پاییز، ترس زمستان در زندان غوغا میکند
*
در زندان، زمستان، خیابانها زمهریر، خانهها گرماند
بخاری که نیست، اما شوفاژ شبانهروز میسوزد گرمای ملایمی در هوا پخش میکند
گاهی بیدار میمانیم، سفیدی روی سیاهی را، یا سیاهی را روی سفیدی تماشا میکنیم
برف میبارد شبها تا صبح
صبحها تا شب
گاهی یخ میبارد از هوا
برف انبار میشود، آب نمیشود
پارو نمیزنیم
سرسره میخوریم
از تپههای برفی
یا تالاپتالاپ از میان برفهای یخزده به اداره میرویم
با لیوانی قهوهی داغِ داغ
*
بهار؟
–
خرداد ۱۳۸۳
July 2004
Visits: 31