Skip to main content
شعر

‫در زندان، تابستان

توسط نوامبر 17, 2019سپتامبر 15th, 2022بدون نظر

تابستان

‫در زندان

‫گرم

‫گرم

‫گاهی باران می‌بارد

‫چهار خیابان را پیاده می‌رویم و خیس می‌شویم
برمی‌گردیم

‫لباس‌های خیس‌مان را با خشک عوض می‌کنیم

‫همیشه
‫کنار پنجره،  گوشی در دست، زنگ می‌زنیم به بیمارستانی همین نزدیکی‌ها

‫عطسه می‌زنیم

‫رفتن نفس‌گیر است
زیر باران در گرمای تابستان سبز و قرمز

‫نفس داریم و

‫اعتقاد عمیقی داریم که آسمان‌غرنبه جزغاله‌مان نمی‌کند

‫*

‫پاییز

‫در زندان

‫مرطوب

‫مضطرب

‫پاییزِ مضطربِ زرد

‫برگ‌های خشکِ مچاله زیر پا خش‌خش؛

‫ایستاده در صف اتوبوس

‫بیکار و بی‌خیال

‫برگ‌ها را زیر پا له می‌کنیم

‫انگار موش لاغری را له می‌کنیم

‫به دور و بر نگاه نمی‌کنیم

‫جریمه نخواهیم شد

‫قانون از برگ خشکِ توده در مسیر خیابان حمایت نمی‌کند

‫از موش زیر پا نیز حمایت نمی‌کند

‫پاییز، ترس زمستان در زندان غوغا می‌کند

‫*

‫در زندان، زمستان، خیابان‌ها زمهریر، خانه‌ها گرم‌اند

‫بخاری که نیست، اما شوفاژ شبانه‌روز می‌سوزد گرمای ملایمی در هوا پخش می‌کند

‫گاهی بیدار می‌مانیم، سفیدی روی سیاهی را، یا سیاهی را روی سفیدی تماشا می‌کنیم

‫برف می‌بارد شب‌ها تا صبح

‫صبح‌ها تا شب

‫گاهی یخ می‌بارد از هوا

‫برف انبار می‌شود، آب نمی‌شود

‫پارو نمی‌زنیم

‫سرسره می‌خوریم

از تپه‌های برفی

‫یا تالاپ‌تالاپ از میان برف‌های یخ‌زده به اداره می‌رویم

‫با لیوانی قهوه‌ی داغِ داغ

‫*

 

 

 

 

‫بهار؟

‫ –
خرداد ۱۳۸۳

 July 2004