آدم، که ابتدا وجود نداشت، واژه را که ابتدا وجود نداشت اختراع کرد تا شکلها و صداهای جهان نزدیک و دور که از ابتدا وجود داشتند را قابل گفتن کند، نشد، شعر شد. شعر، اما، قادر به توضیح موضوع نیست، اما با ردیابی مسیری که واژه در طول شعر رفته، میشود موضوع را پی گرفت.
خوانش من از شعر W.I ابوذر کریمی
در ۹ قطعهٔ «در گردش گرددها» از جایی در تاریخ و جغرافیا که ایستادهام به سرسام تاریخ و جغرافیای چهل سالهٔ گذشتهٔ ایران پرت میشوم. شعر، تجربهٔ عینی آن تلاطم را در فضایی که ساخت، ممکن میکند.
وضعیتی که این زنجیرهشعر میسازد، در سرسام خود وزن لنگر مرسوم زیبایی را تقلیل میدهد. آن روزها فکر میکردم در تعریف این زنجیرهشعر که از محدودهٔ شعر بیرون دویده چه میشود گفت. تلاطم. صحنهها. صداها.افشاگریها، پیشگوییها، تاریخنویسیها، اعتراضها، چنگ انداختنها، مویهکردنها، دستانداختنها و تمسخرها و ابهتشکنیها و در آخر، به گور سپردنهایی که در شعر اتفاق میافتد را چطور باید تعریف یا توصیف کرد.
در ترجمهٔ «در گردش گرددها»به انگلیسی دیدم که وقتی به زبانی دیگر درمیآید و عادتزدایی واژگانی میشود، تأثیر فاشگوییها و پیشگوییهای شعر صریحتر میشود. ساده، نه. صریحتر. سادهنشدنی بودنش مسلّم بود. مشکل اما این بود که بخش عظیمی از لایههای معنا و تاریخچهٔ معنایی واژهها، واژآواها، و صدای هر واژه در ترکیب با واژههای پیرامون خود، و تأثیری که صداها در ایجاد فضای شعر داشتند، در ترجمه غیب میشد.
نمونهای از تلاطمی که با سرازیر کردن تاریخهای چندلایه به موضوع شعر ایجاد میشود، در «مرثیهای برای مادرم»، و شعر بلند «خطاب ناخدا با لنگر» هم هست.
در شعرهایی که همین تلاطم در متن دیده نمیشود، بازخورد تهنشین شدهٔ تلاطم در لحن قلم دیده میشود.
و
در هر جا که سویهٔ هراسهای تاریخی در متن شعرها کم میشود، سویهٔ اروتیک هراسهای شخصی پررنگ میشود.
«شخصی» هم مورد دیگری در شعرهای ابوذر کریمی است؛ شخص در هیچ لحظهای شخص خودش نیست. نه به این معنی که از زبان شخص دیگری مینویسد. به این معنی که شخصهایی که راوی صدای خود شاعرند و از زمینهٔ زندگی خود شاعر میآیند، تجربهٔ رودررویی با روزمره ندارند و به روزمره عمق و بُعدی سنگینتر از توان روزمره میدهند.
تصمیم گرفتم پیش از این که خوانش خودم از «در گردش گرددها» را به جایی برسانم، از یکی دو شعر دیگرش بنویسم و در مسیر با شکل شعر او بیشتر کشتی بگیرم. شعر W.I.را انتخاب کردم که در سه بند کوتاه منظرهای پیچیده بوجود میآورد.
اسم شعر W. I است بدون کوچکترین اشاره به آنچه W. I ممکن است باشد؛ چرا شعری که به زبان مادری است، اسمی مخفف کلمههایی به زبان غریبه داشته باشد. ابوذر کریمی میگوید اسم این شعر تأویل پذیر است.
تأویل من این است که حروف اول «با من» یا «بدون من» یا «در من» در انگلیسی است،
With I
یا
Without I
یا
WithIn I
که اگر همین باشد، غریبه بودن زبان اسم و نامعلوم بودن دو واژهای که معلوم نیست چیست، نزدیکترین تصویر به موضوع شعر را در ذهن شعر بوجود میآورد. و اگر همین باشد، میتوانم بگویم یکی دیگر از شعرهای اوست که اسم شعر ، نه معرفی شعر، بلکه بخشی از بدنهٔ شعر است.
و بخشی از فرم شعر، و پرتاب به ابهامی در پردهٔ صراحت غلطانداز است. اگر به جای W. I. که مخفف چیزی است، اسم شعر یکی از سه عبارتی بود که بالا نوشتم بود، کامل، آنوقت اسم شعر چیزی از جدای بدنهٔ شعر، و توضیحی بر شعر میبود و اسم شعر، شعر را فرو میکاست.
شعر W. I. یک لحظهٔ مسدود اضطراب را بدون هیچ نشانهٔ واژگانی اضطراب از زبان راوی به زبان میآورد. در سه بند شعر، با مهارتی که معمول شخصیتسازی رمان و داستان کوتاه است، تسلط تئوریک او به بازسازی شخصیت راوی روانپریش خیرهکننده است. من این شعر را جزو ادبیات روانشناختی میدانم و میگویم صحنهٔ گفتگوی مسلط منطقی راوی با خود، و دغدغهٔ ازهمگسیختگی روانی خود، چارهجویی برای حفظ یکپارچگی خود راوی است؛ این تسلط منطقی، در راستای شفافیتهای آنی ذهنی و قطعیتهای اختلال روانی است، یعنی سلامتی که نشانهٔ بیماری است.
تمرکز روی شروع ناگهانی در بند اول و پایان مصمم در بند سوم، نمایش هجوم اضطراب در بند دوم، با کوتاهی بیپشتوانهٔ شعر همخوانی دارد.
در متن انگار هیچ خطری خطرناکتر از دور شدن من نیست. ابعاد عمیق خطر، که راوی درک میکند، در اضطرابی که با ثبت شروع ناگهانی بند اول به متن سرریز شد قابل دیدن میشود – «حتی اگر…».
این حتی اگر، بی پیشزمینه شروع شده. ناگهان به ذهن رسیده. کوتاه و وسواسگونه شبیه هجوم OCD[i] است.
بند یک – «حتی اگر رها کندم من
باید
نزدیکتر به خویش بمانم»
متن از این خطر محتوم به حاشیهٔ هراس، که شاید بشود در جایی از ذهن راوی سراغ گرفت، نمیپردازد. خطری که در متن به آن اشاره میشود شبیه به واقعههای آشناست که در گذشتهٔ راوی اتفاق افتاده، پیامدهایش تجربه شده، و حافظه احتمال میدهد در آینده هم اتفاق بیفتد -، اما نباید اتفاق بیفتد و اگر افتاد چاره این است که راوی، خود کنار خویشبماند.
در بند اول، من، شخص سوم است و غایب است. در بند دوم، مخاطب است، اما حضورش قطعی نیست. در بند سوم، خویش، پارهٔ امن خود راوی است. جایش در ذهن ثابت است. در رفتوآمد نیست. در هر سه بند، تنها فضایی که ذهن شعر را مشغول کرده، «رفتن» های محتوم من، زمان و گسل محتوم روانی، مکان و ریزش محتوم روانی است. وجود جهان، بیرون از این سه تا، فوریت ندارد. در هر سه بند، احتمال فروپاشی خود و خویش و من بیش از اطمینان به یکپارچگی اشخاص فرّار شخص در لحظههای بازآینده است.
راوی در بند دوم رو میکند به من که در بند اول احتمال رفتنش را میداد.
«حتی
وقتی که میروی به کناری
باید کنار خویش بمانم.»
در بند دوم، خطر محتوم بند اول واقع شده. من جدا شده، فاصله گرفته، دوم شخص شده.
این بند نمیگوید من، رفت. زخم رفتنهای گذشته در حافظه را تماشا میکند؛ «حتی وقتیکه میروی به کناری».
اما همین که میشود من را آنقدر جدا از خویش تماشا کرد و در توازی آگاه و نیاگاه، خطاب به او و در ارتباط با او به خود راهکار توصیه کرد و اصول ایمنی را هشدار داد، یعنی در آستانهٔ کنارهگرفتن از خود است.
صدای واژهها، پشت سر هم، ترکیب بم و خفه، کُند، مناسب پچپچی مضطرب بوجود آوردهاند. ضرباهنگ بندهای سهتایی، آهنگ وزن شعر، خست در پخشوپلای کلمه در هر سه بند، طنین صداهایی که کلمات در کلیت سهبند ایجاد میکنند، ارادهٔ ترسیدهٔ نوشتاری هر عبارت، خطری که اضطرارش شکل نوشتاری سهبند را ساخته را حتمی و بازآینده میکند.
همزمان، شخصیتی را روی صحنه مینشاند که سلامت و تسلط خود و شیوهٔ بیانش از اختلال روانیای که در وسواس مواجهه با خطر پیش میآید، یک قد بلندتر است. اما
آیا وسواس تسلط بر موقعیت دلهرهآور، انعکاسی از بو کشیدن تزلزل روانی نیست؟
در این بند به دو «کنار» هم توجه میکنم. بیشتر به «کنار» اول توجه میکنم که مشخص میکند من جای دور نمیرود. اگر چه خود راوی را رها میکند، اما خودش در جهان ول و گم نمیشود؛ به کناری میرود. «به کناری رفتن» با «کنار رفتن» تفاوت دارد. در اولی، رفتن، موقتی است. در دومی میتواند دائمی باشد.
«کنار» دوم را هم به معنای آغوش، و هماغوشی میخوانم، هم به معنای «نزدیک» به خود. در هر دو معنا، مراقبت و پرستاری و عشقورزی و تسلی و عطوفت با خود هست. چیزی که در «باید کنار خویش بمانم» یکبار دیگر تصویر اختلال روان را گوشزد میکند تأکیدی است که بر کنار خود ماندن میکند، نه یکی شدن و شخص واحد شدن با خود.
وقتی به شکل شعر نگاه میکردم، در پایان هر سه بند «خویش بمانم» تکرار میشد اما من به این «خویش بمانم» توجه نمیکنم چون معمولاً وقتی به کسی میگوییم «خودت باش»، یا «خودم باشم»، در واقع میگوییم صادق باش. این «خویش بمانم»، به گسل شخصیت، و تفکیک شخصیت که ترس آشکار شعر است ربط خاصی ندارد. تصور من این است که اتفاقی به ارادهٔ یکپارچه ماندن در شعر شباهت یافته.
در بند سوم، واژهٔ کلیدی «هر» است. هر، در این بند هم به احتمالهای دو بند پیش از خود قطعیت میدهد هم قعطیت را ترسناک جلوه میدهد. اگر «هر» را حذف کنم، اضطرار بند از بین میرود: با گذشت ثانیهها بیش———تر، پیش خویش بمانم – هر، کلیدی است. هجوم اضطرار با «هر» به این بند وارد میشود.
«با هر گذشت ثانیهها بیشــــــــ
ـــــــتر
هر لحظه پیش خویش بمانم.»
.
خوانش همهٔ شعرها با دقت به ریزهکاری انتخاب واژهها و چینش واژهها و صدا و شکل و معناهایی که ایجاد میکنند، کارساز نیست. در شعری این امکان هست که شاعرش میداند چرا این واژه را انتخاب کرده، نه آن واژه را، و چرا این واژه را اینجای عبارت گذاشته، نه در آنجای عبارت. در شعر دو دههٔ گذشتهٔ ایران که کلمهها را مشتمشت روی کاغذ میریزند، و کلمهها و تصویرها و موضوعها را با شعرهای مشتمشت روی کاغذ ریختهٔ همسایههای شعری شریک میشوند، خوانش شعرهای مشخص اهمیت ویژهای ندارد.
این شعر اگر بند چهارمی میداشت، ممکن بود از بیان دلهره به محاسبهٔ دلهره بچرخد. یا اگر پیش از بند اول شعر، بند دیگری میبود و فضا را آمادهٔ مخاطرهٔ ناغافل «حتی اگر…» میکرد، لحظهٔ بحران با این دقت و شباهت به لحظه و بحران بازسازی نمیشد.
بالا در اشاره به شخصیهای غیرشخصی در شعرهای کریمی نوشته بودم «این هم مورد جالب دیگری است که در شعرهای ابوذر کریمی شخص در هیچ لحظهای شخص روزمره نیست. یا شخصی که در شعرهای او ظاهر میشود تجربهٔ روزمره ندارد و به روزمره عمق و بُعدی سنگینتر از توان روزمره میدهد.» شخص در شعرهای ابوذر کریمی، حتی در عاشقانهها، بیشتر به دیدبان شباهت دارد تا یک فرد مشخص. تصور من این است که این شخصیزدایی، کارکرد یک ناخودآگاه است که سرنوشت شخصی آدمی با تاریخچهٔ مشخص را به همهٔ کسانی که در یک برههٔ زمانی زندگی و مردگی کردهاند و میکنند، گسترش میدهد.
در این شعر راوی چیزی شبیه به اختلال [ii]DID را نمایش میدهد. اختلالی که در چهل سال گذشته بیماری همهگیر مردم در ایران درونمرزی و برونمرزی بوده و اگر آشنایی دقیق شاعر با اختلال چندشخصیتی به توصیف دقیق راوی در شعر کمک کرده، باید گفت که حتی اگر آشنایی شخصی نداشت میتوانست به هر کدام از ما و به شهر و قوانین جاریاش نگاه کند، و گسلهای شخصیتی بناچار شخصیتهای واقعیتگریز ما، که تکثر منهامان تنها راه گریز از مواجههٔ دائم با هجوم مجموعهٔ دستهای مزاحم قاتل به حریم خصوصی و عمومی خودهامان، و تنها راه ادامهٔ حضور روزانهمان در جهان بوده را بنویسد. اما اگرچه من این شعر را روایت تجربهٔ شخصی شاعر از جابجایی شخصیتی و اختلال تجزیهٔ هویت[iii] نمیدانم اما صفحات عمومی او انگار شاهد است که بیش از او هم کسی آسیب تمام چهل سالهٔ گذشته را درک و جذب و تجربه و زندگی نکرده. اگر تصور کنیم که تصویرهای راوی شعر ،مستقیم از زندگی شخصی شاعر میآید، آن زندگی شخصی، انعکاس ارگانیک مجموعهٔ حوادثی است که هر کس در ایران یا با ایران چهل و چند سالهٔ گذشته زندگی کرده از آن زخم خورده، و فروپاشیده، و فروپاشیدگی را در هوا پخش کرده و از این منظر هم این شخصی، شخصی نیست؛ همهٔ شخصهای در-معرضی است که یا فرصت نیافتند یا ابزار، تا بگویند.
یک ویژگی دیگر که به جز این شعر در شعرهای دیگر ابوذر کریمی هست، تسلط به حذف همهٔ نامربوطها و آفرینش اثر بر پایهٔ حذف است. به توانایی او در ساختن شعر کلاسیک فارسی و توانایی او در ورود تکنیک شعر کلاسیک به شعر نو، به معنای نو، نه شعر نو، کاری ندارم چون گذشته از این که اوزان عروضی را نمیشناسم و شعر نیمایی را نمیشناسم و نونیمایی را نمیشناسم و تمام انواع دیگر را نمیشناسم، به نظر من، آنچه هنرمند در زمان تولید اثر میکند، با آنچه مخاطب موقع تماشای اثر دریافت میکند، همیشه ارتباط مستقیم ندارد. اگر شاهکار تولید کرده، یعنی به تمام ابزار تولید شاهکار احاطه داشته و آنچه من باید داشته باشم توانایی درک ذرهبینی اثر هنری به مثابه یکی از راهگشاهای خروج از بنبستهای شهروندی است.
برای تماشای شعر، کلمههایی که کاری ویژه در بندها کردهاند را رنگی کردم. در پاراگرافهای میانی متن از «خویش بمانم» اسم بردم و گفتم به نظر من ربط مستقیم به موضوع گسل یا ترس راوی از گسل شخصیت ندارد. به نظر من، کار «خویش بمانم» در این سه بند، به ردیف خلاصه میشود. از آنجایی که من معتقدم کار قافیه در شعر، بازگرداندن حواس از روند سطرها به نقطههای عطف است، «باید»، «حتی»، و «——-تر» را در هر بند، قافیهٔ بندها تصور میکنم.
.
——————–
W. I.
——————–
حتی اگر رها کندم من
باید
نزدیکتر به خویش بمانم.
حتی
وقتی که میروی به کناری
باید کنار خویش بمانم.
با هر گذشت ثانیهها بیشــــــــ
ـــــــتر
هر لحظه پیش خویش بمانم.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
لینک به شعر
لینک به ترجمهٔ انگلیسی شعر
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[i] Obsessive Compulsive Disorder
[ii] Dissociative Identity Disorder
[iii] Dissociative Identity Disorder