Skip to main content

داستان موشی که عاشق پنجول گربه‌ای شده بود

داستانِ موشی

که

عاشق پنجولِ گربه‌ای شده بود که

لبِ هِرّه دراز کشید، و

دستش را ول کرد جلو سوراخ موشی که خِف کرده

زُل زده

به پنجولِ ولِ گربه، جلو سوراخ

حوصله‌اش سر رفت از موشی که نشسته توی سوراخ و گیج و گُمیده و زُل به پنجولگربه،‌ خسته، لمیده، پنجولش پای سوراخ موش – که طعم لیسیدن می‌داشت

تا
موش
منگ
سرش را جلو بکشد
دهن بچسباند به لب سوراخ
لب بچسباند به
پنجول گربه که ول
زبان بمالد روی
گربهٔ پنجول
لب بچسباند به
پنجول نرم تیز که پنجول نرم تیز، گربه را ول کند برود تو، کنار موش

.

که موش، سر را بیرون ببرد، ببرد لای پنجول گربه که بالای هِرّه

لمیده

نگاه می‌کند به لب حوض

جیک جیک پَرپَرپَر

قارقار

رفت

.

.

.

.

را

دمدمه‌های غروب

همینجا

نوشته‌اند

تا ته

ورق زدی؟

بزن.

.

.

حالا،

داستان پنجول گربه‌ای که ول شد روی سوراخ موشی که نشسته بود توی سوراخ و زل زده بود به پنجول گربه‌ای که موش‌ش را سوراخ سوراخ کرد و رفت لب حوض و یک دسته آب درخشان پراند روی هوا

ورق بزن

اینجا نشسته‌ام

۲۰۱۲

Visits: 43